دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۱

خواب و بيداري - كولاك برف
جمعه حسابي بد خواب شدم. حسابي،
اول قرار بود ساعت 5:15 با پدرم برم، ولي چون جان نداشتند مجبور شدم صبر كنم ببينم خاله‌ام كي راه مي‌افته كه با اون برم.
شب ساعت 10:30 خوابيدم 12:30 نيمه شب بلند شدم. دوباره 4 خوابيدم، 4:50 بلند شدم، ديگه خوابم نبرد تا ساعت 7:30 صبح، دوباره تا اومدم بخوابم، خاله‌ام زنگ زد، خبر داد كه امروز مي‌روند، دوباره خوابيدم، ساعت 8 دوباره زنگ زدند كه 8:30 آماده باش، تا دوباره دراز كشيدم، دوباره ساعت 8:20 دقيقه پسرخاله‌ام زنگ زد، براي ساعت 8:45 قرار گذاشت. دوباره اومدم يك كم ديگه بخوابم، مادرم ساعت 8:30 زنگ زد كه خبر بده به سلامت رسيدند و ...
آخرش من ساعت 8:45 رفتم سر قرار.
صبح كه مي‌رفتيم مسير كاملا آفتابي بود.
موقع برگشتن، خاله‌ام و يكي از دايي‌هام1 ساعت زودتر از ما اومدند و به مشكلي هم بر نخوردند و ساعت 7 رسيده بودند تهران.
اما ما به فاصله 1 ساعت، توي كولاك برف گير كرديم. اصلا فكرش را نمي‌كردم كه توي اتوبان قم، همچين كولاكي بياد. حالا خوب بود ماشين پدرم، هم چراغهاي قوي داره، هم مه شكن داره، ولي با همه اين اوصاف، به زور 20-30 متري جلو ماشين را مي‌ديديم، زمين هم بعد از مدتي كاملا سفيد شد،‌و قشنگ معلوم بود كه بعضي از ماشينها دارند سر مي‌خورند. اصلا براي من باور كردني نبود. كه يك دفعه هوا، از صاف تبديل بشه به ابري و پشت اون كولاك شديد شروع بد ...
اين كولاك اينقدر شديد بود كه نزديك 60 كيلومتر راه را، ما با سرعت 30-40 كيلومتر اومديم. (ماشين ما شده بود جلو دار10-20 تا ماشين.)
راستي توي اين هوا، يك موتور سوار را هم ديديم، كه دو تركه داشت به سمت تهران مي‌آمدند. (پيش خودم گفتم اينها ديگه عجب ديوانه‌هايي هستند.)
تجربه جالبي بود. من خودم تا حالا همچين چيزي نديده بودم. فقط يكي دوبار توي كارتونها و فيلمها همچين چيزي ديده بودم. (كارتون رانكال يادتون هست. يك قسمتش دقيقا همين داستان بود.)
البته فرداش توي راديو شنيدم كه توي اتوبان تهران قزوين هم 1000 نفر توي كولاك گير كرده بودند، كه به كمك ماموران راهداري نجات پيدا كردند.
خلاصه ما به سلامت به تهران رسيديم

هیچ نظری موجود نیست: