هميشه خاطرات روزانه خودم را به 1-2 روز تاخير مينوشتم. ولي اين هفته ميخواستم سنت را بشكنم و 1 بار در مورد آينده بنويسم.
البته از اول هفته اين قدر سرم شلوغ بوده كه اصلا حوصله و وقت چنين كاري را پيدا نكردم، نميدونم خدا ميخواد ببينه زور من چقدر هست، كه از اين بلاها سر من مياره. مثلا هفته پيش فقط 1 كار نصفي براي اين هفته داشتم. و من هم با خيال راحت براي اون برنامه ريزي كرده بودم. ولي از اواخر هفته پيش( 3 شنبه شب)، 1 دفعه اوضاع برگشت. و همين جور از زمين و زمان كار بر سرم ريخت.
از هفته پيش تا حالا هر روز سر كار بودم، حتا روز 4 شنبه و جمعه.
تو هفته هم شبها هر شب تا ساعت 12-1 سر كار بودم. خوشبختانه تا حالا 2 تا كار را تحويل داديم.
فردا هم بگذره سومين كار را هم تحويل دادم.
3 شنبه
صبح ساعت 5 با خستگي زياد از خواب بلند ميشم. و با چشمهاي نيمه بسته سحري ميخورم
ساعت 5:30 يكي از بچه ها زنگ ميزنه، براي 10 دقيقه بعد قرار ميگذاريم. كه بريم بازار گل.
(تو اين فاصله برسم شايد حمام هم برم و دوش بگيرم.)
تا ساعت 8 بايد گلها را ببريم شهرك غرب
بعد بايد بيام خانه وسايلم را بر دارم، برم 1 جا را پيدا كنم كه از 1 سري بورشور 500 تا كپي بگيرم.
خودم را بايد تا ساعت 10 دوباره به شهرك غرب برسونم.
ساعت 10 اونجا جلسه هست. و من بايد برم اونجا تا حسابي به يك سري به توپم و از خودمون هم حسابي دفاع كنم. (براي همين كسي ديگه را نميتونم به جاي خودم بفرستم.)
جلسه تا ساعت 12 طول ميكشه. بعد از اون بايد كمك كنم تا بقيه وسايل آماده بشه. تا اون كارهايي كه تعهد كرديم به موقع انجام بشه. فعلا كه از برنامه خيلي عقبيم. تا امروز همه چيز خوب بود، و به موقع داشت انجام ميشد، ولي يك دفعه تو اين كار مشكلات شروع شده. (اگر وقت كنم بايد حتما يك سر به شركت بزنم. و براي يكي از دوستام يك چيزي كه تو نظرم بوده بگيرم)
برنامه از ساعت 3:15 شروع ميشه (برنامه با 10 تا 15 دقيقه تاخير شروع خواهد شد.)
من بايد به خودم مصلت باشم. و خودم را خندان نشون بدم. و مهمانها را راهنمايي كنم.
در ضمن چون امسال 2 كار جديد داريم ميكنيم. بايد همش حواسم باشه، كه تو اين كارها مشكلي پيش نياد. (كه حتما پيش مياد. ديكته نا نوشته حتما توش غلط پيدا ميشه ) اگر هم مشكلي پيش اومد سريع براي اون مشكل 1 راه حل پيدا كنم.
احتمالا تعداد مهمانها زياد خواهد شد.
ساعت 5 بايد با بچهها بريم پايين، تا كمك كنيم به موقع غذاي كارآموزها را بديم. بعد از اون هم بايد يك سري از مهمان ها را بدرقه كنيم. اين كار تا ساعت 6:30-7 طول ميكشه. بعدش اگر بشه بايد برم افطار كنم.
بعد از اون بايد يك سري از بچهها را برسونم.
بعد از اون بايد برم خانه يك كم استراحت كنم. اگر دوستم راهي باشه بايد نصفه شب بلند بشم برم فرودگاه. چه زود گذشت. مثل باد. من فكر ميكردم براي هميشه اينجا هست. اصلا نميدونستم به اين زودي ميخواد بره. زمان چه زود ميگذره.
4 شنبه،
صبح بايد برم شركت، يك سري كارها را انجام بدم. بايد براي خريد يك برنامه تصميم قطعي خودم را اعلام كنم. قيمت اين برنامه حدود 2000 دلار هست، و نظرم من تعيين كننده هست بعد از اون بايد برم پيش يكي ديگه از دوستم، تا اشكلات يك پروژه را رفع كنم.
بعد از ظهرش بايد به دوستم زنگ بزنم تا قيمت قطعات بگيرم. به يكي از فاميلها قول داديم كه آخر هفته كه سرمون خلوت شد، براش يك كامپيوتر بخيريم.
بعد از افطار با بچهها ميخوام برم كوه، ساعت 7 قرار داريم. بايد بدوم تا به موقع اون بالا برسم.
اون بالا بايد يكم راه برم تا تمام فشارهاي اين هفته را فراموش كنم.
5 شنبه
صبح شركت
ظهر دوباره قرار جلسه خواهند گذاشت. براي 2 كار
1- بررسي و نتبجهگيري در مورد برنامه سه شنبه
2- جلسه جاري خودمون و پيگيري كاره
بعد از جلسه بايد برم قطعات را تحويل بگيرم، و اگر حال داشتيم با پسر عموم اون را ببنديم.
تا جمعه اون را تست كنيم.
پ.ن:
كنار كارهاي بالا، تو اين هفته بايد با 1 نفر صحبت كنم. در مورد كارهاش، و اينكه ادامه همكاريمون به چه صورت بايد باشه.
به يك نفر قول دادم كه سيستم نظرخواهي و شمارهاندز براش راه بياندازم
كلي مادرم سر من به خاطر اين نحوه كارم قر خواهد زد، كه پدر خودت را در ميآري.
بايد به سرفه هام غلبه كنم، نگذارم من را از پا در بيارند.
شبها حتما بايد خبرها را يك مروري بكنم
...
سهشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر