پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۲

چند روز پيش با يك نفر ساعت 9:15 قرار داشتم. نمي‌دونم چه خوابي مي‌ديم. كه اصلا متوجه دور برم نبودم. يك دفعه تلفن زنگ زد. همچين از جام پريدم كه كل خواب شيرينم از كلم پريد.
در عرض 10 دقيقه، موهام را شانه كردم، دستشويي رفتم،‌صبحانه خوردم، به خودم رسيدم. لباسم را پوشيدم، مسواكم را زدم. از خانه اومدم بيرون. خوشبختانه به قرار اصليمون كه ساعت 9:30-10 بود، به موقع رسيدم. ولي خيلي از دست خودم حرص خوردم.

امروز قم بودم.

امشب دوباره كلي اعصابم خورد شد، آخه براي چي بعضي‌ها اينقدر ديوانه بازي در مي‌آرند، آدم واقعا بعضي وقتها مي‌مونه كه چي كار بكنه.
اگر كمك بكنه يك جور عذاب وجدان داره.
اگر كمك نكنه يك جور ديگه عذاب وجدان داره.

به نظرم كشورمان از لحاظ اخلاقي سقوط كرده. شديد.
از لحاظ اجتماعي هم سقوط كرديم شديد.
از لحاظ فرهنگي هم سقوط كرديم شديد.
از لحاظ اقتصادي هم كه داريم شديدا سقوط مي‌كنيم.
نمي‌دونم ديگه منتظر چي بايد باشيم.
به دور برتون نگاه كنيد، ببنيد روزي هست كه نبينيد يا نشنويد كه كسي سر كس ديگه را كلاه نگذاشته. ديگه آدم به برادرش هم نمي‌تونه اعتماد بكنه.
توي روابط انسانيمون هم، كه همه معيارها داره عوض مي‌شه.
گاشكي، اينقدر چشم و گوش من نمي‌جنبيد. حداقل شبها آرام مي‌خوابيدم!

هیچ نظری موجود نیست: