جمعه، دی ۱۳، ۱۳۸۱

باز خاك سرخ
بغض گلوم را گرفته بود. رفتم ته اتاق نشستم، يك جايي كه هيچ كس چشمام را نبينه، و از آنجا سريال را نگاه كردم.
...

هیچ نظری موجود نیست: