اژدها آنفولانزا گرفته
امروز تا نزديك ظهر خواب بودم. (البته صبح زود بلند شدم، ولي اينقدر حالم بد بود كه دوباره خوابيدم.) نزديك ظهر بود كه بلند شدم، تا براي جلسه بعدازظهر يك گزارش آماده كنم. تقريبا از ساعت 2 تا 6:15 پشت سر هم يا توي جلسه بودم، يا داشتيم با يكي 2 نفرصحبت ميكردم. اواخر صحبت ديگه داشتم از نا ميرفتم. خوشبختانه جلسه ديگه خيلي طول نكشيد. سوار ماشين كه شدم مثل بيد ميلرزيدم. از يك طرف سرم داغ بود، از طرف ديگه يخ كرده بودم.
ميخواستم برم خانه يكي از دوستام، ولي ديدم اصلا حالم خوش نيست. اين بود كه رفتم دكتر.
نزديك يك ساعت و نيم توي صف بودم، تا نوبتم شد. (خيلي سال بود كه دكتر نرفته بودم. اين دفتر بيمهام حداقل 5 ساله كه يك صفحه اون هم استفاده نشده. البته الانم استفاده نشد. چون همراهم نبود.)
دكتر يكم من را معاينه كرد. و يكم از وضعيت عمومي من پرسيد.
وقتي كه گفتم: 2 روزه كه تب دارم. بنده خدا دكتره جا خورد. با تعجب پرسيد 2 روزه كه تب داري و ... . (فكر كنم براش عجيب بود كه يك نفر دو روزه كه تب داره، تازه بعد از اين مدت خيلي بي خيال نشسته و داره اين موضوع را ميگه.)
خلاصه برام توضيح داد كه من آنفولانزا گرفتم. و اين يك بيماري ويروسي هست، كه با دارو خوب نميشه. و بايد خود سلولهاي حفاظتي بدن ويروسها را از بين ببرند. ...
آخرش هم يكسري آمپول و قرص برام نوشت. و گفت تا ميتواني بايد مايعات بخوري و خوب هم استراحت كني. (اونم من كه يك روز هم نميتونم توي خانه بند بشم.)
پ.ن.
توي درمانگاه يك پسره 3-4 ساله بود كه مادرش مريض شده بود. پسره از دكتر ميترسيد. مادره كه ميخواست بره پيش دكتر، پسره ميزد زير گريه، مادره گيچ شده بود، نميدونست چطور بايد بره پيش دكتر.
جمعه، دی ۲۷، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر