چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۱

يك تولد متفاوت ديگر
چند روز پيش از شركت يكي از دوستام تماس گرفتند و براي روز چهارشنبه، يك قراري براي ساعت 1:30 با من گذاشتند. (اونم براي كاري كه هميشه تلفني انجام مي‌گرفت، ولي اين دفعه اصرار كه بايد بياي و تصميم بگيريم،‌ آخه من اين دفعه يكم خواسته‌هاي عجيب و غريب هم داشتم، منتها تلفني هم قابل حل بود.)
با 15 دقيقه تاخير به شركت دوستم رسيدم. رفتم اتاق دوستم كه زودتر كارمون انجام بشه، كه گفتند برم يك قسمت ديگه، توي مسير همه بچه مثبت شده بودند و لبخند مي‌زدند، وقتي به اون قسمت رسيدم، تقريبا داشتم شاخ در مي‌آوردم، تقريبا يك ربع گيج بودم و واقعا نمي‌دونستم كه بايد چي‌كار كنم.
يك كيك گرد خشگل -كه از بي‌بي گرفته بودند- وسط ميز گذاشته بودند،‌ كه 8 تا شمع روي اون روشن بود. يك بادكنك از ديوار آويزان كرده بودند، و يك دسته گل خيلي قشنگ روي ميز گذاشته بودند. كه بوي خيلي خوبي مي‌داد.
كلي همه به من تبريك گفتند و برام دست زدند و Happy Birthday خواندند. من هم مثل اين آدمهاي مات شده،‌ يك گوشه ايستاده بودم و با يك لبخند به آنها نگاه مي‌كردم. توي اون لحظه، واقعا نمي‌دونستم كه چي كار بايد بكنم.
بعد گفتند يك آرزو بكن، و شمع‌ها را فوت كن. يك كم فكر كردم،‌ و بهترين آرزويي كه در آن وضعيت مي‌توانستم بكنم را كردم و بعد شمع‌ها را فوت كردم.
خانم دوستم با خنده گفت: آرزو كن كه سال ديگه، تو را تنها نبينيم. من با يك خنده همراه با اخم به اون نگاه كردم. ...
خلاصه هر كدام از كارمندهاي شركت دوستم يك جور به من تبريك گفتند و من فقط به اونها لبخند زدم. تازه بعد از يك ربع يادم افتاد، و رفتم جلو، دست دادم و با آنها روبوسي كردم و از آنها تشكر كردم.
بعد هم منتظر شدم كه اونها ناهارشون را بخورند، كه بعد با هم كيك را بخوريم.
راستي اولين برش كيك را هم من زدم.
واقعا از همه دوستام كه اينقدر به فكرم بودند متشكرم :)

هیچ نظری موجود نیست: