پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۱

اژدها هم تب مي‌كنه!
ديروز با بچه‌ها رفتيم كوه، اين دفعه بعد از حدود 2 هفته مي‌رفتيم كوه.
سر راه كلي چيپس ، ماشعير، سانديس و غذاي گربه خريديم.
اين دفعه، از اون معدود دفعاتي بود، كه خيلي بالا نرفتيم. چندتا از بچه‌ها نفس كم آوردند.
برگشتيم پايين، و اون چرا كه خريده بوديم خورديم. (من و اژدهاي شكلاتي از بس چيپس ذرت خورديم كه شبيه ذرت شده بوديم.)
اون بالا هلمز،‌ كلي غذاي گربه به بارانه تعارف كرد. (فكر كنم يكم به بارانه برخورد.)
اژدهاي شكلاتي، هر چي گشت، نتوانست دربازكن پيدا بكنه كه به يك گربه ملوس غذا بده.
من يه كم احساس سرماخوردگي مي‌كردم، براي همين، يك قرص سرماخوردگي خوردم.
تو راه برگشت سوز بدي مي‌آمد.
سرم يكم درد مي‌كرد. مسيري كه براي رسيدن به خانه بارانه، انتخاب كردم، خيلي دور بود. (اين دفعه تقريبا مي‌دونم از كجا برم.)
هر چي كه مي‌گذشت سرعت من بيشتر مي‌شد.
بعد از پياده شدن بارانه، همچين از روي پل رد شدم، كه كله هلمز محكم به سقف خورد.
اون شب سر هلمز خيلي درد مي‌كرد. هلمز صندلي را خوابند‌ و روي صندلي جلو خوابيد. اون عقب هم اژدهاي شكلاتي دراز كشيد و خوابيد.
(خوشبختانه هيچكدام نمي‌ديدند كه من چطور رانندگي مي‌كنم.)
نزديك خانه اژدهاي شكلاتي،‌همچين توي 1 چاله افتادم،‌كه همه از خواب پريدند.
شب احساس سنگيني مي‌كردم. شام نخوردم.
ساعت 12 هم رفتم خوابيدم.
توي شب كمه‌كم، 5 دفعه از خواب بلند شدم. بدنم به شدت داغ شده بود.
پدرم كه صبح زود بلند شد، من را توي هال ديد كه روي صندلي راحتي لم دادم، و يك پتو هم دور خودم پيچيدم.
پدرم دست به سرم زد و گفت رها چقدر تب داري.
رفت برام يك ليوان آب ليمو شيرين گرفت، و با يك قرص برام آورد. (ساعت 5:30 صبح)
مادرم هم اومد بالا سرم نشست، و كلي معما سرم خوند كه رها، اين مريضي همش به خاطر اين هست كه شبها درست نمي‌خوابي و ...
ديگه خوابم نبرد، نزديك ساعت 7، بلند شدم، دادشم را بردم رسوندم. بنزين هم زدم. نون هم خريدم.
تصميم گرفتم كه تا ظهر خانه بمونم، كه حالم يكم بهتر بشه، بعد برم بيرون.
مادرم، هر چند دقيقه 1 بار به من سر مي‌زد.
برام ناهار مخصوص درست كرد. چند دفعه هم برام آب ليمو‌شيرين آورد.
بعد از ظهر من، همش به جلسه گذشت.
اين جلسه برام خيلي جالب بود.
توي اين 2تا جلسه اخير هيئت مديره كلي چيزي ياد گرفتم. :)
...

الان كه نشستم، سينه‌ام كلي درد مي‌كنه. و هر چند وقت يكبار، يك سرفه وحشت‌ناك مي‌كنم.
سرم هم، بگي نگي، يكم داغه.
فكر كنم بازم تب كردم.

پ.ن.
راستي، چند روزي هست كه اژدهاي خفته هم يك ساله شد، مي‌خواستم يك تغيراتي توي صفحه‌ام بدم. تمپليت اون را هم آماده كردم. ولي نمي‌دونم چرا يك دفعه بي‌خيال شدم. كه اين تغييرات را اعمال كنم. :)

هیچ نظری موجود نیست: