ديشب وقتي ميخواستم بخوابم، تازه يادم افتاد دقيقا به چي فكر ميكردم،كه اون پسره با ماشينش از سرم پروند.
ديروز قبل از اينكه با اون پسره كورس بندازم. داشتم به اين فكر ميكردم، كه آدمها چقدر راحت ميتوانند ظاهرشون را عوض بكنند، مثلا ديديد، اين دختر، پسرهايي كه تازه از شهرستان ميآيند. چقدر زود، ميتوانند ظاهرشون را مثل بقيه در بيارند. يا وقتي مد عوض ميشه،چقدر راحت همه خودشون را شبيه مد جديد ميكنند. ولي باطن آدمها به اين سادگي تغيير نميكند. (حالا يواش يواش دارم درك ميكنم كه مادر بزرگم چرا اينقدر به اصل و نسب افراد حساس بود،و چرا مي گفت فلاني بي ريشه هست.) صداقت و درستي را نميشه همينجوري به يك نفر تزريق كرد، و اون را عوض كرد.
شايد يكي از مشكلات بعد از انقلاب ما اين بود،كه يك سري آدم بي ريشه آمدند، سر كار. و كل امورات مملكت را بدست گرفتند.
براي خيلي از افراد، هدف، وسيله را توجيه ميكنه. ولي من خيلي از افراد را ميشناسم كه توي زندگي خودشون، يكسري اصولي را گذاشتند، و حاضرند سرشون بره، ولي اون اصولي كه تو زندگي خودشون دارند، پايمال نشه. چند وقت پيش يك نفر همين توصيه را به جمع ما كرد، شايد به جرات بتونم بگم، تمام موفقيت يك سري از افراد، پايبند بودن آنها به يكسري اصول بوده. كسايي كه تو خانوادههاي اصيل بزرگ ميشوند، معمولا اين اصول تو خانواده اونها حكمفرما هست، اين جور افراد از بچهگي با اين اصول بزرگ ميشوند. (البته اين نظر مطلق نيست،و اين باعث نميشه كه بگيم همه افرادي كه تو خانوادههاي خوب بزرگ شدهاند، صداقت دارند و كسايي كه تو خانواده معمولي هستند،صداقت ندارند. اين يك امر كاملا نسبي هست.)
جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر