شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۱

پنج شنبه 31/05/81
ساعت 1:30 بود كه از شركت رفتم بيرون. بايد مي‌رفتم براي پدرم و يكي از همكارهاي شركت قطعه‌ات كامپيوتر مي‌گرفتم.
همه قطعات، 1 طرف،‌انتخاب كيس هم يك طرف. به من گفتند كه تو اختيار كامل داري، هر چي انتخاب كني، همون خوب هست. نزديك 1 ساعت داشتم مي‌گشتم تا يك كيس نسبتا خوب پيدا كردم.
ساعت 3:45 دقيقه رسيدم خانه، وسايل را گذاشتم پايين. نهار خوردم. رفتم بيرون تا ساعت 5:30 بيرون بودم. ساعت 7:30 بود كه هر جور بود از خانه زدم بيرون، خيلي خسته بودم، ولي خب دوست داشتم برم بيرون. هولمز را جلو مدرسه قديممون پيدا كردم. فكر نمي‌كردم تا اون موقع مدرسه بمونه. غروب با چند تا از بچه‌ها مي‌خواستيم بريم كوه، كه قرص كامل ماه را تماشا كنيم. منتها بعضي از بچه‌ها نتونستند بيان.
اين بود كه من هولمز تصميم گرفتيم به جاي كوه، بريم بيرون شام بخوريم. اول هولمز گفت بريم كابوكي،‌مرغ سوخاري بخوريم. ولي من خيلي موافق نبودم. تصميم گرفتيم بياد اون قديمها كه روزبه هم بود، بريم آيتك. هر وقت كه با روزبه صحبت مي‌كنيم. ياد غذاهاي اون جا هم مي‌كنيم. هر دفعه كه به روزبه مي‌گيم رفتيم آيتك. مي‌گه ... بشه. براي من هم از اون ساندويچ‌ها بفرستيد. و ...
مثل هميشه، 1 ساندويچ مرغ با يك سالاد كلم سفارش داديم. از همون اول به نظر مي‌رسيد كه وضع اونجا يكم غير عادي هست. تو صحبتها فهميديم كه اين آخرين شبي هست كه اين جا باز هست. و مي‌خواهند اون را تعطيل كنند. خيلي ناراحت شديم. موقع بيرون رفتن‌،‌ 1 خداحافظي خيلي گرم با اونها كرديم. (فكر كنم اگر اونها مي‌دانستند كه همچين مشتري‌هاي پر و پا قرصي دارند، هيچوقت تصميم نمي‌گرفتند كه اين مغازه را تعطيل كنند.)
وقتي اومديم تو ماشين، هولمز گفت: «اين هم تعطيل شد، يواش يواش همه وابستگي‌هايي كه به اين محل (سعادت آباد) داشتيم داره از بين مي‌ره، اول روزبه رفت خارج،‌ بعد نگار رفت خارج، اينهم كه تعطيل شد.» به هولمز گفتم:‌بايد دوباره يك گنگ جديد درست كنيم. ...
هولمز گفت بريم آرين جين، لباس حراج كرده،‌با هم رفتيم، ‌اونجا لباسهاش خوب بود. يك شلوار كتون من انتخاب كردم. يك تيشرت هم هولمز انتخاب كرد. بعد از خريد 1 گشتي هم همون طرفها زديم. من اولين بار بود كه اومده بودم توي پاساژ ايران زمين.
اومدم كه خانه، شلوارم را يك نفر ديگه برداشت. مامانم گفت اين، شلوار يك بار شسته بشه، ديگه اندازه تو نيست، بايد 1 سايز بزرگتر مي‌گرفتي.
بعد از مدتها رفتم يك خريدي كردم. اصلا تو خريد لباس شانس ندارم. هر دفعه كه چيزي مي‌گيرم، 1 مشكلي پيش مي‌ياد. مثلا اون دفعه بعد از مدتها رفتم كروات خريدم،‌همچين كه رسيدم خانه، مامانم گفت:‌اين رنگ خيلي به كت و شلوارت نمي‌ياد. فرداش دوستم مي‌خواست بره عروسي، همون كروات را از من گرفت، گفت رنگش خيلي خوبه و اون را برداشت. كلي هم تشكر كرد!
و ...

هیچ نظری موجود نیست: