چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۱

امروز عجب روزي بود،
حدود ساعت 3 بود كه ديشب خوابيدم. ديشب وقتي به كارهاي امروزم فكر مي‌كردم، از فكرش خوابم نمي‌برد.
صبح ساعت 8:30-9 بود كه از خانه زدم بيرون،‌(1 نصف استكان چايي شيرين خوردم، زدم بيرون.)
يكم ديرم شده بود. از اين ور شهر بكوب رفتم اونطرف شهر. نيم ساعته تو اين شلوغي صبح گاهي خودم را رسوندم به كامرانيه. وقتي رسيدم كاشف به عمل اومد، با اوني كه قرار بوده جلسه داشته باشيم. هنوز نيامده. حالا من از يك طرف مي‌خوام برم، از يك طرف هم اين قرار، را بعد از 3 هفته گذاشتيم. دلم نمي‌اومد كه بي‌خيال اون بشم.
از شركت هم دم به دقيقه زنگ مي‌زدند، كه كجايي. 1 سري اطلاعات براي جلسه فردا بايد آماده مي‌شد. كه همه گير من بودند. من هم تلفني، هي 1 سري دستور مي‌دادم. و مي‌گفتيم اين كار بكنيد تا من بيام.
ديگه ساعت 11 بود كه گفتم ببخشيد من خيلي ديرم شده، بايد برم. كه يك دفعه از اونور گفتند كه فلاني اومده، اگر مي‌شه يك جلسه 10 دقيقه‌اي داشته باشيم، بعد شما برو.
همين جلسه 10 دقيقه‌اي، دقيقا يك ساعت نيم طول كشيد.
قيافه من موقع بيرون اومدن از موسسه ديدني بود. من مثلا صبح اول وقت بايد شركت مي‌بودم، ولي ساعت 12:30 تازه شمال شرق تهران بودم.
پريدم سوار ماشين شدم. و رفتم به سمت شركت. فكر كنم امروز كلي فحش نوش جان كردم. از وقتي با خورشيد خانم رفتم بيرون، تازه مي‌فهمم كه بقيه از دست من چي مي‌كشند.
فكرش را بكنيد، تو كوچه‌هاي درختي كه فقط 4-5 متر عرض داشتند، راحت 70-80 كيلومتر مي‌رفتم، و تازه هي سبقت هم مي‌گرفتم.
توي بزرگراه، براي اينكه سرعت ماشين بيشتر بشه، پنجره‌ها را تا آخر بسته بودم، و به خاطر اينكه قدرت موتور كم نشه، كولر را هم روشن نكرده بودم.توي اين آفتاب، عجب عذابي به خودم دادم. از ازگل تا سر عباس آباد را 10-15 دقيق‌اي اومدم. وقتي رسيدم. دم شركت، ديدم هنوز زنده‌ام.
اينقدر كارم عقب بود. كه بي ‌خيال نهار شدم و همين‌جوري پريدم سر كار.
دوباره 5:30 چهار راه حافظ قرار داشتم. دوباره به كوب رفتم اونجا، ساعت 6 غرب تهران. ساعت 6:45 دقيقه ميدان فاطمي، ساعت 7:30 روبرو پارك ساعي و ...
ساعت 8 دوباره رسيدم شركت، از خستگي نفس نفس ميزدم.
اول 1 چايي شيرين براي خودم ريختم كه يكم حالم جا بياد. بعد از ساعت 8:30 تا 10:45 دقيقه، دوباره مشغول كار بودم.
ساعت 11 بود كه رسيدم خانه.
واقعا روز سختي را گذروندم. ولي تقريبا به همه كار‌هام رسيدم.
با اينكه خيلي خسته هستم. ولي چون همه كارها انجام شده راضي هستم.

هیچ نظری موجود نیست: