سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۱

خدا بعضي وقتها خيلي هواي آدم را داره.
امروز بعد از ظهر 1 جا كار داشتم.
از چهار راه طالقاني كه رد شدم، ديدم يك صداي فيسي مي‌ياد،‌زدم كنارديدم ماشين پنچر شده.1 پين 10 سانتي متري رفته بود تو لاستيك، بقل و زير لاستيك را پاره كرده بود.
(لاستيك زاپاسم، چند وقت پيش پاره شده بود، ديگه بدرد نمي‌خوره بايد 1 لاستيك نو بخرم.)
خلاصه از ماشين كه پياده شدم، ديدم درست روبرو يك مغازه پنچرگيري هستم. خوشبختانه هم تويپ نو داشت،‌هم چسب مخصوص. (چون لاستيك پاره شده بود،‌حتما بايد اون را از داخل ميچسبوندم.)
سريع لاستيكم را عوض كرد. و من بكارم رسيدم.
فكرش را بكنيد اگر وسط بزرگراه اين اتفاق براي من افتاده بود. چي كار بايد مي‌كردم.
(يا بايد به يكي از پسر عموهام زنگ ميزدم بياد دنبالم، يا اينكه يكي از لاستيكها را كول مي‌گرفتم، مي‌رفتم يك ينچرگيري پيدا ميكردم، برمي‌گشتم.)
به هر حال، خدا خيلي هواي من را داشته كه درست جلو درمغازه پنچرگيري پنچر كردم.

هیچ نظری موجود نیست: