امروز سر نهار، بحث اصلي،سر صحبتهاي ديشب شهردار و اصغرزاده بود.
من كه نديدم، ولي اين دوستم كه ديده بود، ميگفت: اين اصغرزاده فقط شلوغ ميكرد، و داد و بيداد، اصلا منطقي صحبت نميكرد.
يكي ميگفت: اگر اين بابا واقعا مدرك داشت، لازم نبود كه اين همه سر و صدا بكنه.
من از اين اصغرزاده اصلا خوشم نميآد. نميدونم چرا به اين مرد، مشكوكم. تو اين 1-2 سال اخير، صدا و سيما هميشه با اين عضو شوراي شهر صحبت ميكنه،و اين هم هر دفعه تا ميتونه به شهرداري گير ميده. و هي خودش را به مردم ميچسبونه.
به نظر ميرسه، كه اون را ميخوان براي 1 كاري علمش كنند.
آخر نهار، به 1 نتيجه نسبي رسيديم، اون هم اينكه، اگر بهترين و پاكترين آدم هم بياد، تو كشور ما بخواد، 1 كار خوب انجام بده، اينقدر براش حرف در مياورند و اينقدر براش مانع ميتراشند. كه اصلا نتونه كاري انجام بدهو
احتمالا، به ازا هر روز كارش، 1 هفته به سلابه ميكشنش.
امروز بعد از ظهر بازم جلسه هيئت مديره بود و من باز اونجا تك و تنها افتاده بودم. وقتي كه بعد از 2 ساعت از جلسه اومدم بيرون سر درد گرفته بودم. اينجا بايد خيلي با سياست و فكر صحبت كنم،تا بتونم حرفم را به كرسي بنشونم.
بعد از جلسه 1 سر رفتم برج آرين،بلكه سرم آروم بگيره، حدود 1 ساعت تو كتاب فروشي بودم. و كلي كتاب خوندم. آخرش هم هيچ كتابي نخريدم. ولي وقتي اومدم بيرون سر دردم 1 كم بهتر شده بود.
يكي از دوستام 2-3 روزه از كانادا اومده تهران،كه تعطيلات ايران باشه.
به موبايلش زنگ زدم، خودش برداشت. با خانمش اومده بود خريد، من هم خيلي از اونها دور نبودم. 2-3 دقيقه بعد، تو مغازه، در حال خريد از پشت سر، غافلگيرش كردم.
امروز خيلي خسته شدم، مخصوصا بعد از جلسه بعد از ظهر،
وقتي ميديدم، هر كاري كه بخواي از راه درست و قانوني انجام بدي، جلوش بسته است، و فقط كسايي ميتونند اون كار را انجام بدهند كه پارتي دارند. به شدت لجم در آمد.
امشب خيلي دلم گرفته بود. دوست داشتم، يكي را پيدا ميكردم، سرم را ميگذاشتم رو شونهاش و راحت گيريه ميكردم.
ولي مثل اينكه گريه كردن براي من ممنوع هست. بايد هر چي كي ميبينم، فقط تو دلم بريزم. اين دلم ديگه داره ميتركه.
گاشكي يا جاش بيشتر بشه، يا يك جوري بارش كمتر بشه.
سهشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر