چند روز پيش يكي از دوستام از مشهد برگشت.
از قسمتهاي جديد حرم تعريف ميكرد. و اينكه ملت چي كار ميكردند و ... ميگفت يك روز رفتم اون پايين ببينم كه چه خبره، ديدم يكي از اين خادمين با صداي خيلي قشنگ روزه ميخونه. وقتي رسيدم ديدم طرف روزه ضامن آهو را ميخونه.
كه آره آهو اومد پيش امام و به امام گفت: كه تو ضمانتم را بكن من برم به بچههام سر بزنم و برگردم. امام هم ضمانت اون را ميكنه. صياد از همان اول به امام ميگه كه اين آهو بر نميگرده.
خلاصه آهو دير ميكنه. صياد هي ميگه ديدي گفتم اين آهو برنميگرده. و امام ميگه كه نه برميگرده. اين آهو آهو خوبي هست و ...
بعد از مدتي آهو ميآد. با چشمهاي خيلي قرمز، كه انگار كلي گريه كرده.
امام از آهو ميپرسه، كه چرا دير كردي؟
آهو ميگه: من رفتم پيش بچههام و خيلي سريع برگشتم، تو راه برگشت، ديدم 1 جا عزاداري جدت امام حسين هست. وقتي عزاداري را ديدم، اصلا قرارم را فراموش كردم و رفتم كه توي عزاداري شركت كنم، تو عزاداري بودم كه يك دفعه ياد قرارم افتادم و ديدم كلي دير شده و خودم را سريع رسوندم. ببخشيد كه دير كردم و ...
دوستمون به اينجاي داستان كه رسيد، همه خشكمون زد. و شروع كرديم با تعجب هم ديگر را تماشا كردن.
آخه چرا بعضيها براي اينكه گريه 1 عده را در بيارند، اينقدر پياز داغ هر داستاني را زياد ميكنند و اون را به هر شكلي كه ميخوان در مياورند.
الان كه اين همه كتاب و وسايل ضبط و ذخيره اطلاعات هست، اين داستانها اينطوري تحريف ميشوند، حالا خودتون حساب بكنيد اون موقع كه هيچ كس سواد خواندن و نوشتن نداشته و هيچكدام از اين وسايل وجود نداشته چقدر تحريف به وجود ميآمده.
چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر