Sleeping Dragon
Actually I'm Sleeping :)
دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۱
اين
هولمز
هم تصادف كرد. هر چي نصحيتش كردم به گوشش نرفت كه نرفت،تازه براي من كري هم ميخوند. اميدوارم از اين به بعد بيشتر مراعات كنه و ديگه دچار چنين مشكلي نشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
◄
2019
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2011
(10)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(3)
◄
مارس
(1)
◄
ژانویهٔ
(4)
◄
2010
(11)
◄
دسامبر
(3)
◄
نوامبر
(3)
◄
اکتبر
(2)
◄
سپتامبر
(3)
◄
2009
(10)
◄
سپتامبر
(1)
◄
ژوئن
(5)
◄
مارس
(1)
◄
ژانویهٔ
(3)
◄
2008
(23)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(2)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(2)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(2)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(6)
◄
فوریهٔ
(4)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2007
(19)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئن
(3)
◄
مهٔ
(2)
◄
مارس
(4)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(2)
◄
2006
(27)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(3)
◄
اکتبر
(4)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(2)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(5)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(2)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2005
(70)
◄
دسامبر
(1)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(2)
◄
اوت
(5)
◄
ژوئیهٔ
(7)
◄
ژوئن
(12)
◄
مهٔ
(8)
◄
آوریل
(4)
◄
مارس
(8)
◄
فوریهٔ
(12)
◄
ژانویهٔ
(8)
◄
2004
(157)
◄
دسامبر
(4)
◄
نوامبر
(5)
◄
اکتبر
(8)
◄
سپتامبر
(9)
◄
اوت
(7)
◄
ژوئیهٔ
(10)
◄
ژوئن
(11)
◄
مهٔ
(21)
◄
آوریل
(22)
◄
مارس
(21)
◄
فوریهٔ
(16)
◄
ژانویهٔ
(23)
◄
2003
(325)
◄
دسامبر
(29)
◄
نوامبر
(32)
◄
اکتبر
(16)
◄
سپتامبر
(19)
◄
اوت
(23)
◄
ژوئیهٔ
(27)
◄
ژوئن
(21)
◄
مهٔ
(34)
◄
آوریل
(21)
◄
مارس
(40)
◄
فوریهٔ
(33)
◄
ژانویهٔ
(30)
▼
2002
(296)
◄
دسامبر
(37)
◄
نوامبر
(31)
◄
اکتبر
(35)
◄
سپتامبر
(26)
◄
اوت
(25)
▼
ژوئیهٔ
(26)
ديروز با چند تا از بچهها،رفتيم يك جا جلسه. يك آ...
امروز سر نهار جرياننامه سناي آمريكا نامه سناي آمر...
ديشب يك كتاب جديد از دوستم گرفتم، داستان جالبي بود...
خدا بعضي وقتها خيلي هواي آدم را داره. امروز بعد از...
Wowبازم داره بارون مياد. من چقدر خنكي و طراوت بار...
يكي برام نوشته بود: چرا آرزو كرده اي كه اتفاقي ني...
خب امروز، بعد از مدتها حكمي كه از پيش براي اعضا نه...
خيلي وقت هست كه دوست دارم در مورد آزادي بنوسم، (ي...
امروز بعد از ظهر با هولمز رفتيم 1 فيلم ديدم، بعدش ...
ديروز کلي سرگردون بودم. بعداز ظهر، ازساعت ۱:۳۰ ت...
امشب عجب بادي سرگرفته، فكر كنم بازم بارون ميخواد ...
امروز بعد از ظهر يكي از بچهها اومد يك خبر داغ داد...
چند روز پيش يكي از دوستام از مشهد برگشت. از قسمت...
باز باران با ترانه با گوهرهاي فروان ميخورد بر بام...
اين هولمز هم تصادف كرد. هر چي نصحيتش كردم به گوشش ...
5 شنبه رفته بودم شركت يكي از دوستام. تا من را ديد ...
چهارشنبه 26/04/81 امروز از صبح سرم درد ميكرد، با ...
ديروز عجب روزي بود، فكر كنم لااقل،3-4 كيلو لاغر ش...
خب امروز بعد از حدود 7 روز دوباره اومدم سراغ بلاگم...
راستش امروز 18 تير بود، دلم نيامد،كه در اين مورد ...
امروز بعد از ظهر با يكي از دوستام، كلي به حكم خردا...
امروز سر نهار، بحث اصلي،سر صحبتهاي ديشب شهردار و...
انگار هر روز بايد، 1 اتفاق نا گواري ببينم ديگه دار...
از قبل قول داده بودم كه پنج شنبه برادر كوچيكم را ب...
ديروز بعد از ظهر(چهارشنبه) ميخواستم برم كوه ساعت ...
نميدونم چرا امروز صبح وقتي ميرفتم سركار، ياد نو...
◄
ژوئن
(45)
◄
مهٔ
(18)
◄
آوریل
(23)
◄
مارس
(5)
◄
فوریهٔ
(11)
◄
ژانویهٔ
(14)
Counter
Counter
فهرست وبلاگ من
نامه های یادگاری
Sherlock Holmes - روزگار سبز
خورشید خانم
دنبال کننده ها
پستهای پرطرفدار
او که هر شب دعا میکرد
هنوز تو حالت خواب بیداری بودمٰ که با صدای گریه مادرم از جا پریدم "دیگه مادر بزرگت نیست که هر شب تو رو دعا کنه! تا وقتی او بودٰ خیالم بر...
متل قو
يك سفر خوب و آرام به شمال، البته اين رو بگم، اصلا رادستم نبود كه روز 5 شنبه آخر سال راه بيفتم به سمت شمال. ولي خب دوستان اصرار داشتند، اين ش...
تبريك تولد
ماه ارديبهشت با همه بالا و پايينيهاش تموم شد. فكر كنم اين ماه سنگينترين ماه از لحاظ تعداد تولد دوستاي من باشه. (البته سر فرصت بايد با ماه ...
کار
توي اين چندماه(تقريبا 1 سال شده) زندگي من شده، فقط كار !* (تقریبا بدون تعطیلی، و شبها تا ساعت 8-9 شب ماندن، به غیر از موقعیتهای خاص که تا سا...
(بیعنوان)
The Matrix Revolutions (2003) بالاخره آخرين قسمت ماتريكس، قراره امروز اكران بشه. اميدوارم كه اين قسمت هم مثل قسمت قبلش، با يكي، 2 هفته ...
عروسي پسر عمو :)
پسر عموجانمون هم بالاخره ازدواج كرد. در روز شنبه هفتم آذرماه، در يك روز باراني زيبا :) شنبهاي كلي ياد احسان كردم. بين ما پسرعموها، كه ...
استاد جهان سومی
واقعیتش دیروز خیلی از دست خودمون عصبانی شدم. اصلا یادم نمی آد، چی گفتم، سعی کردم چیزی نگم و برم. شبش برای اینکه آروم بشم رفتیم پیاده ...
(بیعنوان)
داشتم وبلاگ ها رو كه ميخوندم، ديدم يكسري فحش را كشيده بودند، كه خدايي كه ميگويند: مهربونه اينه؟! اينكه باعث شده اين همه آدم كشته بشه، اين...
پيتزا پنتري
بعضی وقتها کنار دوستان بودن خیلی لطف داره و به آدم حس خوبی می ده. قشنگ حس می کنه که از جمع داره انرژی مثبت می گیره. 4 شنبه هم همینطور بود. ب...
...
امروز رفتم بیمارستان، وقتی توی بخش مراقبتهای ویژه دیدمش، اصلا نشناختمش، سرش رو باند پیچی کرده بودند. نمیدونستم چی کار کنم. برای سلامتیش دعا ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر