چهارشنبه 26/04/81
امروز از صبح سرم درد ميكرد، با خودم هم لج كرده بودم كه قرص نخورم، عصري هم 2 تا كار داشتم كه حسابي مخم تليت شد. ساعت 5:15 بود كه از شركت اومدم بيرون،اولش ميخواستم برم كوه، كفشم هم پوشيده بودم، منتها دوست داشتم جلسه دفاع پينك هم برم، روز قبلش كه با اون صحبت كردم، خيلي نا اميد بود، ميگفت خيلي بگيرم، 14-15 هست. به اون گفتم تو ديگه نميخواد خالي ببندي. من مطمئنم كه 20 ميشي،البته 20 كه نه ولي 18-19 حتما ميشي. ولي پينك بازم حرف خودش را ميزد، و ميگفت چون الان 1 سال از نوشتن پايان نامه من گذشته. من خيلي از پايان نامهام چيزي يادم نيست براي همين خيلي اميد ندارم كه نمرهخوبي بگيرم..
ساعت 5:50 براي اينكه حداقل ببينم دانشگاهشون كجاست ميرم جلو دانشگاهشون،كه پينك و خورشيد خانم را ميبينم كه چند تا دسته گل دستشون هست.و ميخوان برند تو. ميخوام بهانه سر درد بيارم كه همينجا قضيه را تمام كنم. ولي خب تو كيف خورشيد خانم سريع 1 قرص سر درد پيدا ميِشه. منم آدم كنجكاو، دوست دارم ببينم آخرش پينك چند ميشه.
رفتم 1 دوري زدم كه يكم سرم آرام بشه، ساعت حدود 6:10 دقيقه بود كه رفتم توي دانشگاه، به علت اينكه همون لحظه، يك نفر ديگه در حال دفاع بود، همه وسط سالن ايستاده بودند. نكته جالب تو اين لحظه اين بود كه پينك قرار بود دفاع بكنه، ولي اين خورشيد خانم بود كه به شدت مضطرب بود و به وقول خودشان Nervous بود.
بالاخره 1 كلاس ديگه پيدا ميكنند و جلسه دفاع توي اون برگزار ميشه.
از نكات جالب اين كلاس اين بود كه ما كه در آخر كلاس نشسته بوديم، انگار در آن واحد در جلسه دفاع 2 نفر شركت ميكرديم. هم پينك، هم دوستش، كه در كلاس بغلي در حال دفاع بود،(انگار جنس ديوارها از كاغذ بود.) جلسه دفاع بخوبي برگزار شد و پينك به خوبي دهن داور را سرويس كرد. (به جايي كه استاد، از پينك بپرسه،پينك از اونها ميپرسيد. ) اين را هم بگم كه تا حدود ساعت 6:50 دقيقه، از اقصي نقاط ايران براي ديدن جلسه دفاع پينك ميامدند، به نحوي كه اواخر جلسه ديگه جاي خالي باقي نمانده بود.
بعد از اعلام نمره ( 18.5 با درجه عالي) از سوي استادها، و تبريك و روبوسي با پينك. پينك تازه يادش افتاده كه نمرهاش كمه و با ناراحتي ميگفت به من كم دادند! (اين هموني هست كه ميگفت 14 بيشتر نميشمها.)
بعد از كتك خوردن يكي از بچهها توسط خورشيد خانم. كه به خورشيد خانم گفته بود ... به سمت برج آرين روان شديم.
اونجا هم جاتون خالي، پينك حسابي ما را خجالت داد و ما هم در عوض با رفتارمون صاحب رستوارن را خجالت زده كرديم.
فكر كنم اگر چند دقيقه ديگه اونجا مينشستيم، ما 10 نفر را با .... بيرون ميكردند.
(1 تجربه، هر وقت خواستيد جلو سيگار كشيدن بعضي ها را بگيريد، بهتر است به بهانه بازي با فندك، 2 دفعه فندكشون را روشن كنيد تا گازش تمام بشه)
بعد از اين برنامه، ما چند نفر از جان گذشته، كه وصيتنامه خودمان را قبلا آماده كرده بوديم. سوار ماشيني شديم كه رانندگي اون با خورشيدخانم بود.
من هنوز نميدونم چطوري صاحب ماشين راضي به اين كار شده بود و ماشين خودش را در اختيار خورشيدخانم گذاشته بود.
همون اول كه خورشيدخانم از باند كناره اومد توي باند وسط، نزديك بود زير 1 اتوبوس بريم. ولي خورشيد خانم بدون كمترين توجهي به اتوبوس، فقط پا را گذاشت روي گاز و اتوبوس را رد كرد.
1 كم كه رفتيم جلوتر، پينك زد زير آواز و يك آهنگ كه اسمش را نميدونم شروع كرد بخوندن. اين وسط خورشيد خانم هم ميخواست در حين رانندگي اون را همراهي كنيد. حالا وضعيت من ديدني بود. با دست راستم، در را چسبيده بودم، دست چپم هم گذاشته بودم پشت صندلي خورشيد خانم، كمربندم را هم محكم بسته بودم. وقتيوارد همت شديم. اوضاع حسابي قمر در عقرب شده بود. پينك و خورشيد خانم الويس ميخواندند. و خيلي به ماشينها دور بر كاري نداشتند. من هم تمام حواسم به اين بود، كه در اطراف ماشين چي ميگذره. خوشبختانه همين موقع، يادمون اومد،ماشين ضبط داره. و ...
ديگه بعد از عبور از همت، تقريبا اتفاق خاصي نيافتاد غير از 1 جا كه خورشيد خانم داشت با سرعت 110 كيلومتر ميرفت.
كه 1 دفعه تو اون سرعت شروع به حركت مارپيچي كرد. واقعا نميدونيد تو اون لحظه چي بر من گذشت. (پينك و احسان كه توي اون لحظه داشتند مخ هم ديگر را تيليت ميكردند و اصلا حواسشون به دور و اطراف نبود. )
بالاخره ساعت 10 بود كه رسيديم اكباتان، و تازه اون موقع به پيشنهاد پينك تصميم گرفتيم قدم بزنيم. من به كمك بچهها از ماشين پياده شدم. واقعا ضعف كرده بودم.
به هر حال هر چي بود، بعد از همه اون لاييهايي كه خورشيد خانم تو بزرگراه نيايش كشيد و من سانسور كرد و اينجا نگفتمم و اتفاقاتي كه افتاد. ما اون شب همگي صحيح و سالم به خونه هامون رسيديم.
با همه اون اتفاقاتي كه اونشب براي من افتاد، به من كه خيلي خوش گذشت، تازه سردردم هم خوب شده بود. (احتمالا يادم رفته بود.)
یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر