بعضي از كارهاي خودم رو كه ميبينم به خودم اميدوار ميشم.
هنوز ميتونم، مثل بچهها ديوونه بازي در بيارم.
هنوز ميتونم، مثل بچهها از ديوار صاف بالا برم.
هنوز ميتونم، مثل زمان بچهگيم، تا ديدم در باز نميشه، بپرم بالاي در يا ديوار رو بگيرم و با يك حركت خودم را بالاي در يا ديوار بكشم.
هنوز ميتونم، مثل يك بچه مظلوم يك گوشه بشينم، و بدون اينكه كسي متوجه بشه، كارهاي خودم رو بكنم.
هنوز ميتونم، كارهايي رو بكنم كه دوست دارم انجام بدم.
هنوز ميتونم، بيشتر از 200 كيلومتر، در طي يك روز، شهر گردي كنم.
هنوز ميتونم، يك شب رو تا صبح بيدار بمونم، بدون اينكه احساس خستگي كنم.
هنوز ميتونم، از روي يك دسانداز، جوري بپرم كه همه سرشون به سقف ماشين بخوره!
هنوز ميتونم، ...
پ.ن.
1- خيلي كيف داره كه بعد از 15-20 سال يك نفر رو ببيني، و او از شيطنتهاي بچگيت تعريف كنه.
2- ...
چهارشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر