شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۳

داييم رو خيلي دوست دارم.
نه اينكه فقط به خاطر اينكه داييم هست، دايي بودن به جاي خودش.
از نحوه نگاه كردنش به مسائل، از نحوه تجزيه و تحليلش، از نحوه فكر كردنش و از دايره مطالعه اون خوشم مي‌آد. بعضي وقتها به خودم مي‌گم، اگر 10 سال هم بشينم و فقط كتاب بخونم،‌بازم اطلاعاتم كم هست. (خداييش تو فاميلمون چند نفري از اينها داريم، كه اطلاعاتشون فوق‌العاده خوب هست.)
وقتي مسافرت مي‌ريم، هميشه وقتي به جاي سرسبزي مي‌رسيم سرعت رو كم مي‌كنه و شروع به تماشاي طبيعت مي‌كنه. در مورد اينكه توي هر شهر چه نقاط ديدني‌هست كلي اطلاعات داره. و ... (به جرات مي‌تونم بگم كه آمريكاي شمالي، نصف اروپا، تمام كشورهاي خاورميانه، استراليا، اندونزي و ... رو گشته)

در مورد تورنتو و دانشگاه تورنتو كلي صحبت كرد. در مورد ايرانيهايي كه به كانادا رفتند.
براش جالب بود، توي دانشگاه تورنتو 4 تا مسجد وجود داره. (اگر اشتباه نكنم، دانشگاه تورنتو نزديك 60000 دانشجو داره)
همچنين مسلمونها، توي دانشگاه نماز جمعه برگزار مي‌كنند، از اونجا كه ظرفيت سالن دانشگاه 1000 نفر رو است، روزهاي جمعه 2 سري نمازجمعه برگزار مي‌شه.
براي داييم جالب بود، با اينكه در تورنتو تعداد ايرانيهايي زياد هست. ولي هيچ گروهي از اونها در فعاليتهاي مذهبي شركت نمي‌كنند. و هر كدوم از اونها از ترس اينكه طرفدار رژيم لقب بگيرند و يكسري از طرفدارهاشون رو از دست بدهند، به طور كامل در مورد مذهب سكوت كردند. (شايد بشه گفت تنها گروهي باشند كه به طور كامل سكولار شدند.)
مي‌گفت در تورنتو حدود 10 روزنامه درمي‌آد كه بعضا به صورت هفتگي يا ماهانه پخش مي‌شند، ولي در روي حتي يكي از اون روزنامه‌ها هم يك تيتر كوچك در مورد عيد قربان يا ديگر اعياد مسلمانها ديده نمي‌شد.
در مورد فعاليت گروه‌هاي مختلف صحبت كرد، افراد مختلف از گروههاي مختلف رو نام مي‌برد. برام جالب بود توي جمعي كه بوديم خيلي از اونها رو مي‌شناختند و با پشينه اونها آشنا بودند. از دست يكسري از اين چپيها خيلي ناراحت بود و مي‌گفت اينها هنوز مثل رهبران دهه 1960 فكر مي‌كنند، حرفهايي رو مي‌زنند كه توي خود روسيه كه خواستگاه اين ايدولوژي بوده يا در فرانسه و ايتاليا و اسپانيا كه مركز نفوذ سوسياليست در اروپا بوده، سالهاست كه ديگه در مورد اين عقايد صحبت نميشه.
مي‌گفت توي يك جلسه رفته، و اونجا يكي از افراد كه وابسته به كردها بوده در اعتراض به حزب ملي،‌ كه با تدريس زبان كردي در كردستان مخالفت كرده، مدعي شده كه حزب ملي از اول با فاشيست‌ها زمان آلمان نازي ارتباط داشته‌اند و ... مي‌گفت: اونجا بعضي از گروهها براي اينكه حرفشون رو به كرسي بنشونند، به هر دروغي متوسل مي‌شند.
در مورد جنگلهاي شمال كانادا كلي تعريف كرد، در مورد سگهاي سورتمه كه توي هواي منفي 10 درجه، گرمشون شده بود و بخاطر گرماي بيش از حد، كلافه بودند. از قول مربيشون مي‌گفت: براي اين سگها دماي منفي 30 درجه، دماي مناسب هست. و ...
در مورد پرورش گرگ در كانادا تعريف كرد و ...
با اينكه يك سفر چند ماهه كاري رفته بود، منتها در كنارش كلي اطلاعات باحال آورد.

صحبتهاي اونشب داييم باعث شد كه كلي در مورد دين‌گريزي ايرانيها صحبت كنيم. و اينكه مذهب چه نقشي در زندگي ما ايرانيها داره.
حداقل چيزي كه ياد گرفتم اين بود كه ما ايرانيها، از حدود چند هزار سال قبل از ميلاد خداپرست بوديم. و يكي از دلايل اينكه مذهب اينقدر در ميان ما ايرانيها ريشه داره همين هست.
...
و در آخر آخر هم، در مورد آينده ايران صحبت شد، اين كه در حال حاضر چه چيزي آينده كشورمون رو تهديد مي‌كنه و اينكه چگونه و چه چيز مي‌تونه بين مردم وحدت ايجاد كنه.
اونشب خيلي حرف زديم. بعد از مدتها، به طور جدي به اين جور صحبت‌ها گوش كردم و بعضي جاها نظر دادم.

بعد از مدتها يادم افتاد كه براي چي درس خوندم و هدفم از زندگي چي بوده. مهموني اونشب مثل يك تلنگر به من بود. :)

هیچ نظری موجود نیست: