سلام :) *
بعد از جلسه با بچهها رفتيم، قهوه خونه سنتي هتل ارم. 6 تا ماشين پشت سر هم ميرفتيم. (ماشينها، پر نبودند. :) ).
نفري يك چايي خورديم.
بچهها 2 تا قليون كشيدند.
6 تا ظرف سالاد خورديم.
2 تا كشك بادمجون.
و حدود 1 ساعت هم تو سرما لرزيديم.
آخر سر 308000 ريال پياده شديم. توي اون سرما نفهميدم كه طرف با چه معياري حساب كتاب كرده بود.
البته قبل از اينكه من برسم، دوستان محترم حساب كرده بودند، و من صرفا دنگ خودم رو به دوستان دادم. :)
آخر جلسه امروز، يكم روزه خوندم. اولش تصميم داشتم كه خيلي ناجور برم توي شيكم بقيه، ولي وسط صحبت ديدم بقيه خيلي جا خوردند. اين بود كه صحبت رو جوري تمام كردم. كه هيچ كس نتونه نتيجه مطلقي بگيره. حالا قراره بعد از عيد بيشتر در اين مورد صحبت كنيم.
يكي از بچهها فردا صبح زود ميخواست بره شمال. ساعت 5 صبح. به دوستم ميگم چه خبره، چه عجلهاي داري براي رفتن؟!
ميگه:ما هر سال براي 4 شنبه سوري ميريم شمال، همه فاميل و دوستا ميآن، بعد ميريم ويلاي عموم كنار دريا يا ... و مراسم 4 شنبه سوري رو به صورت سنتي انجام ميديم. آتيش روشن ميكنيم، همه از روي آتيش ميپريم. دور آتيش ميرقصيم و ...
همچين كه گفت:سنتي، يكجوري شدم. به خودم گفتم: امسال ممكنه نشه. ولي از الان به فكر باشم كه سال ديگه يك جا برم و مراسم چهارشنبه سوري رو به صورت سنتي ببينم. :) خيلي دوست دارم، كه بتونم از نزديك ببينم. :)
امروز صبح گزارش رو نوشتم. با اينكه عجلهاي شد، ولي خب براي كاري كه ميخواستند، جواب ميداد.
بعد از لرزيدن در قهوه خانه سنتي، با يكي از بچهها در مورد تغييرات صحبت كردم. چند وقته (حدود 2 هفتهاي هست) كه دارم به تغييراتي كه امسال كردم، فكر ميكنم. تو فكرم كه حداقل يك يادداشت در اين مورد بنويسم، و بعضي از اتفاقاتي كه امسال برام افتاده رو توي اون بيارم. :)
حوصلهام از ترافيك سر رفته، امروز وسط بزرگراه، توي ترافيك، وقتي ماشين ميايستاد، هوس ميكردم كه اون وسط براي مدت 10 دقيقه بگيرم بخوابم. به شدت خوابم گرفته بود. :)
از توي خيابون وزرا رد ميشدم. خيلي شلوغ بود. ياد پارسال افتادم، درست در همچين روزهايي، دنبال ماشينم بودم كه اون رو تحويل بگيرم.
دوست دارم كه ناراحتييهام رو براي اين سال بگذارم و تنها خوشحاليهام رو با خودم به سال جديد ببرم. :)
پ.ن.
1- امشب چقدر حرف زدم.
2- تا حالا نديده بودم كه يك نفر كه من نميشناسمش، از طريق وبلاگ من، براي يك نفر كه بازم اون رو من نميشناسم، كامنت بگذاره. :)
اميدوارم كه مشكلشون حل بشه. :) و در ضمن ...
* امشب تا اومدم وبلاگ بنويسم. اولين كلمهاي كه توي ذهنم اومد، سلام بود، براي همين، همون اول كار سلام كردم. :)
دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر