چهارشنبه سوري
نميدونم چه حكمتي هست!
امسال هم، روز چهارشنبه سوري بيماشين بودم. پارسال هم همينطور بود. اين سالهاي اخير، يكي از تفريحهام اين بود كه راه ميافتادم ميرفتم جاهاي مختلف شهر، تا ببينم كه هر جا چگونه مراسم ميگيرند. الهيه، ظفر، شهرك غرب، اميرآباد، يوسف آباد و ... تقريبا تمام كوچه و پس كوچهها رو سر ميزدم. :)
امسال حتي حس اين رو نداشتم كه با كسي قرار بگزارم يا پيش كسي برم. تنهايي پياده راه افتادم به سمت خونه، توي هر كوچه و خيابوني كه ميرفتم، چند تا پسر و دختر بودند كه سيگارت به طرف هم پرت كنند و بعضي ها هم نارنجك پرت ميكردند.
يكي، دو جا هم آتيش روشن كرده بودند و ملت از رو آتيشها ميپريدند.
خيلي دوست داشتم از روي آتيش ملت بپرم، ولي آتيشها همه كوچيك بود. از بچهگي خوشم نمياومده كه از روي آتيش كوچيك بپرم. هميشه خوشم مياومد كه آتيش اينقدر بزرگ باشه كه موقع پريدن با تمام وجود گرماي آتيش رو حس كنم.
هميشه بعد از 4 شنبه سوري، سر يكسري از مژهها و موهاي سرم سوخته بود. و همه چپچپ نگام ميكردند.
توي اين سالها هيچ وقت براي 4 شنبه سوري چيزي نخريدم. فكر كنم فقط يك دفعه 10 تا دونه فشفشه خريدم.
زمان ما بچهها خيلي كه ميخواستند سر و صدا كنند، يكم كررات زرميخ، ميريختند بين 2 تا سنگ مرمر و با پا ميزدند روش.
البته دارت و چپق هم جاي خودش رو داشت.
وقتي ملت سيگارت مياندازند، و براي شنيدن صداش 5-6 ثانيه منتظر ميشند، ياد سالهاي آخر دبيرستان ميافتم.
اونسال مدير مدرسهمون، جو مدرسه ما رو خيلي پليسي كرده بود. توي راهروها و حياط آدم گذاشته بود. اونسال يكي، 2تا از بچهها كه جرات كردند كه نارنجك بندازند، بلافاصله از جلوي دفتر سر در آوردند.
يادمه براي اينكه اين جو رو بشكونيم. با يكي ديگه از بچهها براي نارنجكها فتيله درست كرديم. با يك لوله خالي خودكار بيك، يك مقدار باروت سر كبريت و يك دونه ترقه كوچيك. از اون به بعد نارنجك منفجر ميشد بدون اينكه كسي در محل باشه. مثلا توي راه رو طبقه سوم صدا مياومد و ناظم و مدير، با 2-3 تا از نورچشميها راه پلهها رو ميبستند ولي هرچي ميگشتند، اثري از مجرم پيدا نميكردند. :)
اين شد كه اون 2-3 نفري رو هم كه گرفته بودند، ول كردند.
سر كوچهمون، يكي از همسايههاي قديممون رو ميبينم كه 7-8 سالي از من بزرگتر هست. سلام و عليك ميكنيم و يك كم در مورد مراسم 4شنبه سوري صحبت ميكنيم. به كوچه اشاره ميكنم و ميگم: ما هم چهارشنبه سوري داشتيم، اينها هم 4شنبه سوري دارند. دلشون خوش هستها.
تو كوچه يك آتيش كوچيك روشن هست و اون طرف دارند سيگارت و نارنجك پرت ميكنند. زمان ما يكسري ته كوچه و يكسري سر كوچه آتيش روشن ميكرديم. كه هر كدوم از 3 تا 5-6 رديف آتيش تشكيل ميشد كه از كوچك به بزرگ بود. از دور دورخيز ميكرديم و به رديف از رو آتيشها ميپريديم. بعضي ها فقط از اوليها ميپريدند، بعضي ها از دومي و فقط بعضيها بودند كه تا آخر بپرند. آخر شب هم يكي واي ميايستاد سر كوچه كه مامور نياد و ملت ته كوچه دور آتيش ميرقصيدند.
دوستم ميگه: بالاخره بايد چينيها، شكم يك ميليارد آدم رو سير كنند ديگه. فكر ميكني، امشب ملت چقدر پولهاشون رو آتيش زدند؟!
و من به سيگارتي نگاه مي كنم كه جلو ما يك بچه 5 ساله روشن ميكنه و با خنده به سمت بابا و مامانش پرت ميكنه!!!
...
...
پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر