ديشب با هلمز رفتيم، احيا.
ساعت 11 رفتيم، ساعت 12:10 بعد از سخنراني، دعا و مراسم احيا و پذيرايي اومديم بيرون. (البته به آخر سخنراني رسيديم.)
بعد از مراسم، هلمز ميگفت: مراسم اينجوري خوبه، تازه باز آخراش يكم خسته شدم.
جفتمون زديم زير خنده.
يك زماني چه كارها كه نميكردم. شب احيا، تا ساعت 3-4 شب، بيرون بودم. توي برف و سرما، بدون وسيله، از اين ور شهر به اون ور شهر ميرفتم.
اصلا يادم نميره. يك شب ساعت 4 رسيدم، دم خانه دوستم. هيچ ماشيني تو خيابون نبود. از دم خانه دوستم، يك ساعت و نيم پياده تا خانمون اومدم، درست 15 دقيقه به اذان به خانه رسيدم.
...
ولي حالا، خيلي حوصله اين برنامهها را ندارم. (تقريبا اصلا ندارم.)
بعد از مراسم، من، هلمز، عرايض و راننده تاكسي، رفتيم ميدان تجريش، يك حليم توپ خورديم.
با هلمز ياد پارسال كرديم كه من و هلمز و اژدهايشكلاتي، توي ماه رمضون، بعد از كوه، سراغ همين حليم فروشيه اومديم و يك حليم توپ خورديم. اژدهايشكلاتي حليم بدون شكر دوست داشت، منتها ظرفها قاطي شد، و آخرش نفهميديم كه كي حليم بي شكر را خورد، ... . :)
سهشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر