كوه خونم خيلي اومده بود پايين، بچهها هم هر كدومشون كار داشتند.
آخرش امشب، خودم تنهايي رفتم.
ماه تقريبا در حال كامل شدن هست. و باز ...
امشب، اينقدر فكرم درگير موضوعات ديگه بود كه اصلا وقت نكردم به خودم فكر كنم.
پ.ن.
بعد از مدتها، امشب نشستم و همه دوستام را دعا كردم.
از ته دل براي همشون آرزوي خوبي و خوشي و سلامت و بهروزي كردم.
پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر