جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۸۲

جبر يا اختيار
چند وقت بود،‌ كه فكرم به شدت مشغول شده بود. نسبت به بعضي چيزها، احساس خوبي نداشتم.
اين احساس به من دست داده بود،‌ كه جبراً، بايد شاهد بعضي از اتفاقات باشم، بدون اينكه قدرت تغييري در اون اتفاقات داشته باشم. يك جورهايي از اين احساس خسته شده بودم.
تصميم جد گرفته بودم،‌ كه يك شكايت نامه مفصل بنويسم كه آخه براي چي بايد هميشه شاهد باشم.

انگاري صداي من را شنيد، و يك جورهايي براي من توضيح داد كه براي چي، بعضي وقت‌ها مي‌شه، جريانات را در عرض ديد.

با اينكه هنوز قضيه براي خودم كاملا جا نيافتاده، ولي همين قدر كه برام روشن شده، بايد در مورد چي فكر كنم، و كجا دنبال جوابم بگردم، خوشحالم. :)

هیچ نظری موجود نیست: