یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲

قسمت
وقتي مادرم، برات حلوا كنار گذاشت، اينقدر من طولش دادم، و اين پا، اون پا كردم تا به يك نفر ديگه رسيد.
وقتي به مادرم گفتم، هنوز حلوا داريم، با ناراحتي به من گفت: كه ظرف حلوا را دادم به كسي، مي‌خواي برات يك ظرف ديگه درست كنم؟!

اين دفعه، اصلا به فكرت نبودم.
اگر دوستم تلفن نمي‌زد و من 30 دقيقه بيشتر توي خانه نمي‌موندم.
اگر اون موقع كه من برات آش خواستم و ظرفهاي يك بار مصرف تمام شده بود، يك دفعه، زن داييم با يك سيني نمي‌اومد، توي خانه كه زنگ فلان همسايه جواب نمي‌ده.
و اگر 3-4 تا اگر ديگه كه اتفاق افتاد، اتفاق نمي‌افتاد.
مطمئنا من اون ظرف آش را برات نمي‌آوردم.
كار خيلي سختي بود.

پ.ن.
فكرش را كه مي‌كنم، پارسال هم همينجور شد، از حلواها چيزي به شما نرسيد.
پارسال هم آخر كار، درست وقتي كه همه آشها تمام شده بود، يك ظرف آش به شماها رسيد.
مثل اينكه فعلا قسمت‌تون، همين آش هست. :)

خيلي دوست دارم كه ببينيم، آيا سال ديگه، بازم در اين نذر سهمي داري يا نه. :)

هیچ نظری موجود نیست: