پنجشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۲

يك تعدادي از NGOها، ستاد يا اتلافي تشكيل دادند و مي‌خواهند فعاليتهاي خودشون رو در حد امكان با هم هماهنگ كنند.
امروز براي اولين بار، از طرف موسسه خودمون، رفتم توي اين جلسه، فكر مي‌كردم، حداكثر 1-2 ساعت طول مي‌كشه. آخرش بعد از 4 ساعت با خاموش كردن چراغ بيرونمون كردند.
10-12 تا كميته تشكيل دادند، و هر گروهي مسئوليت يك كار را بعهده گرفته و براي اون كار برنامه ريزي مي‌كنه.

اول از همه بگم، فعلا هيچ چيز براي بم نفرستيد.
مي‌گويند:
1- در ارگ جديد، يك كوه چادر جمع شده. انواع و اقسام مواد خوراكي در حد وفور فرستادند. ...
2- يكسري افراد، از شهرهاي اطراف مثل سيرجان و بندرعباس اومدند، و كمكها را جمع مي‌كنند با خودشون مي‌برند. هنوز هيچي نشده، مي‌گويند، كيسه خوابهاي آمريكايي را در بازار بندرعباس، مي‌فروشند.
3- يكي ديگه مي‌گفت: سازمانشون 4 تا كانتينر جنس به بم فرستادند، همون اول شهر حمله كردند و در كانتينر را شكستند و همه چيز را تاراج كردند.
4- صحبت قاچاق مواد مخدر و قاچاق زنان بود،‌ ...
5- وضع بهداشت اصلا خوب نيست، مي‌گويند، اونجا، بيش از هر چيز، توالت و حمام صحرايي لازم هست.
6- نيروهاي ارتش در شهر بروات، امنيت نسبتا خوبي برقرار كردند.
7- به بعضي از روستاهاي دورتر، كمك كمتري رسيده
8- پسر داييم مي‌گفت: كه نظم اصلا نيست، به بعضي از چادرها چند دفعه، توسط گروههاي مختلف كمك مي‌شه، ولي به بعضي چادرها كه تو كوچه پس كوچه هستند، هيچ كمكي نمي‌رسه.
9- شبها خيلي تاريك هست، براي چادرها، شمع و فانوس خيلي خوب هست.
10- از امروز قرار بوده كه شهر را براي ضدعفوني، قرنطينه كنند.
11- توي اين جلسه، يكي پيشنهاد داد، كه ما يك پولي جمع كنيم و بيام براي مقاوم سازي خانه‌ها در تهران سرمايه گذاري كنيم. (همه تقريبا متفق‌القول بوديم كه اگر در تهران، همچين زلزله‌اي بياد، كم كم، 1 ميليون نفر كشته خواهد شد.)
...

برام جالب بود
توي اين جلسه 2 تا دختر ايراني بودند كه به سختي فارسي صحبت مي‌كردند، يك نفرشون از زلاندنو اومده بود، يك نفر هم از آمريكا. فقط براي كمك به زلزله زده‌ها اومده بودند.
يكي از دوستام هم شنبه از آمريكا با يك پرواز ويژه اومد و رفت بم. ديشب از بم برگشت.

توي اين جلسه اصلا حرف نزدم، چون اولين باري بود كه توي اين جلسه شركت مي‌كردم، فقط ياد داشت برمي‌داشتم. ظاهرا اين جلسه سوم تشكيلات بود.
وقتي كه جلسه تمام شد،‌ با 2-3 نفر كه صحبت كردم، همه موسسه ما را مي‌شناختند و كلي من را تحويل گرفتند. و مسئوليت يكي از كميته‌ها را به ما پيشنهاد كردند.
(من كه اصلا همچين انتظاري نداشتم.)

كمكها جمع شده، ولي از بم به ما گفتند كه تا هفته ديگه اونجا نريم.
فعلا كار و زلزله باعث شده كه درس خوندن من براي فوق‌ليسانس، به طور كامل تعطيل بشه.
كلاس زبانم هم، داره 2 در مي‌شه. خيلي كه وقت مي‌كنيم، به نصف كلاس مي‌رسيم.
3 تا پروژه هم تو شركت دست من را مي‌بوسه، همه هم فوري. از الان مي‌دونم كه بايد جمعه هم سر كار برم. :D
خلاصه سرم بيش از اندازه شلوغ شده.

هیچ نظری موجود نیست: