پنجشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۲

اين وسط توي اين همه كار و زندگي، شكستن عينكم، كم بود.

ديشب موقع در آوردن عينك، دسته عينكم اومد توي دستم. البته قبلا پسر دوستم، نصفش را شكسته بود، منتها ديشب كامل كنده شد.
امروز، حتي نتونستم برم عينكم را درست كنم. ...
خسته ام :D

هیچ نظری موجود نیست: