پسر داييم رو ديشب ديدم.
رفته بود، قسمت دفن جنازهها. ميگفت: وانت وانت جنازه ميآوردند و ما همينجور جنازهها را بغل هم دفن ميكرديم.
ميگفت: موضوع جالب اين بود كه وسط اين شلوغي، يكسري از اين آخوندها با هم بحث فقهي ميكردند.
ميگفت: يك جا يكي از اين آخوندها، داشت بر سر 2 تا مرده نماز ميخوند، يك دفعه يك نفر از اون ته دويد گفت، هذا نه هاتان، اينها 2 نفرند ... اين 2 تا داشتند دعوا ميكردند كه يك نفر ديگه اومد گفت: بايد مفرد به كار برد و ...
يا ميگفت:
وسط اين همه شلوغي، يكشون گير داده بود، كه چرا يك ذره از كفن يكي از اينها خوني شده، ميگفت: بايد كفنش را عوض كنيد، تا بشه دفنش كرد. :)
...
شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر