یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۲

ديشب باز توي يكي از جلسات مربوط به زلزله بم شركت كرده بودم.
4 ساعت تمام اين جلسه طول كشيد، وقتي رسيدم خونه اينقدر خسته بودم كه همينجوري روي راحتي خوابم برد.
توي اين جلسه، رئيس شوراي شهر بم هم حاضر بود.
مي‌گفت، موقع زلزله، براي انجام كاري توي تهران بوده. همون جمعه صبح با هواپيما رفته بوده كرمان و خودش رو تا ظهر رسونده بود به بم.
تقريبا تمام اعضا خانواده‌اش رو از دست داده بود، تمام عمه‌ها، خاله‌ها و ... نزديك 80 نفر از فاميل نزديك رو از دست داده بود.
مي‌گفت:‌ديگه چيزي توب بم نمونده، از حدود 100هزار نفري كه توي بم ساكن بودند، مي‌گفت چيزي حدود 50000 نفر كشته شدند. 15000 نفر زخمي، 15000 نفر به شهرهاي اطراف مهاجرت كردند. و چيزي حدود 15000 نفر كه هيچ جايي رو نداشتند در خود بم باقي موندند. مي‌گفت: اگر به داد بم نرسيد، همين باقي مونده هم مي‌گذارند مي‌رند.
يكم در مورد مشكلات روزهاي اول گفت،
يكم در مورد غارت روزهاي اول گفت،
و در آخر هم فهميديم، با اين همه كمكي كه مردم براي بم فرستادند، بازم به خيلي از اونها چيزي نرسيده.

چند نفر از كسايي كه همون روز اول، خودشون رو براي نجات مردم بم رسونده بودند هم اونجا بودند و از تجربياتشون مي‌گفتند. از بي‌نظمي كه وجود داشت.
از اينكه چند نفر، با اينكه فقط 10-15 متر با اصلي‌ترين خيابون بم فاصله داشتند، و توي كمد گير كرده بودند. ولي از اونجا كه روز 3 شنبه به اونها رسيده بودند، تنها تونسته بودند جنازه اونها رو از كمد در بيارند.

تصميم گرفتيم كه حتما يك دوره كامل عمليات نجات براي بچه‌هاي گروهمون بگذاريم، مي‌دونم كه توي اين كشور، با اين وضعيتي كه داره، هر تعداد امدادگر كه داشته باشيم، بازم كمه.

آخر جلسه، با شنيدن حرفهاي بقيه گروه‌ها، با بچه‌هاي يك گروه ديگه جمع شديم و تصميم گرفتيم، كه اگر بشه بريم توي بم، و يك چادر بگيريم و براي بچه‌هايي كه موندند، يك سري تفريحات سالم راه بندازيم.
به نظرم، الان تنها كاري كه ما مي‌تونيم براي اونها انجام بديم اين هست كه روح زندگي رو در ميان اونها كه زنده موندند، بدميم.
يكي از گروه‌ها گزارش مي‌داد، كه يك روانشناس، تنها در يك روز از ساعت 3 بعد ازظهر تا 1 نيمه شب 62 نفر رو ويزيت كرده و 4 مورد خودكشي داشته.

يكي ديگه از بچه‌هاي شركت، از قول كارمند برادرش تعريف مي‌كرد، طرف رفته از آشناشون يك كيسه برنج خريده، در كيسه رو كه باز كرده، ديده يك پاكت توش هست. پاكت رو كه باز كرده، ديده 5000 تومن پول + يك نامه براي زلزله زده‌ها هست. رفته پيش آشناشون و جريان رو تعريف كرده. اونهم گفته، باور كن كه من 50 تا كيسه از بازار خريدم. اصلا نمي‌دونستم كه اين برنجها اينجوري بوده.
...
...
فكر كنم، هرچي كمتر در مورد زلزله صحبت كنم، بهتره. اين موضوعات رو اكثرا مي‌دونند و با ياد‌آوري اونها چيزي عوض نمي‌شه.
چيزهايي شنيدم، كه حتي وقتي تو ذهنم هم در مورد اونها فكر مي‌كنم، حالت تهوع به من دست مي‌ده.

خدايا همه ما رو هدايت كن.
خدايا هيچ‌وقت، در هيچ‌زماني، ما رو در موقعيتي قرار نده كه حتي فكر خيانت، در مال و جان انسانها رو بكنيم.
خدايا يكم بيشتر هواي ما رو داشته باش، مي‌دونم كه بعضي وقتها فراموشت مي‌كنيم، ولي تو ما رو فراموش نكن.
...

هیچ نظری موجود نیست: