مادرم به شكل عجيبي، هواي من رو داره.
از چشمهاي من ميخونه كه چه چيز رو دوست دارم، چه چيز رو نه.
پارسال يكي از دوستام يك قاب به من هديه داد.
به خودم بود، قاب رو گوشه كمدم ميذاشتم. و هر وقت كه دلم براش تنگ ميشد، يك دل سير قاب رو نگاه ميكردم.
موقع ورود، همچين كه من رو با اون قاب ديد، به برادر كوچكم گير داد كه خيلي زود بره و اون رو به ديوار اتاقم آويزون بكنه. اون قاب رو خيلي دوست دارم. و هر وقت كه اوضاع احوالم سخت ميشه به اون نگاه ميكنم. :)
امروز كه اومدم توي اتاقم. ديدم روي در كمد 2 شاخه گل رز چسبيده.
فهميده بود كه من از اين گلها خيلي خوشم اومده.
خودم قصدم اين بود كه اين 2 شاخه رو خشكشون كنم و گوشه كمدم بگذارم، منتها مادرم اونها رو خشك كرده و روي در كمدم آويزون كرده. :)
با اينكه اصلا دوست ندارم اين گلها جلو چشمم باشه. با اين حال قصد هم ندارم كه تو ذوق مادرم بزنم و اونها رو از روي در كمد بكنم.
سليقه مادرم هست ديگه، كاريش نميتونم بكنم. :)
یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر