شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۲

جمعه
از ديشب تا حالا هر وقت كه خوابم برده، خواب ديدم.
هر دفعه يك متن براي وبلاگم نوشتم. البته بعضي وقتها كامنت‌هم مي‌نوشتم.
جاتون خالي يك سفر تا طبقه آخر Empire State Building رفتم. آسانسورش واقعا سريع بود. از شانس من وقتي سوار شدم، آسانسور ايراد داشت. تمام مدتي كه تا اون بالاش مي‌رفتم، حواسم به اين بود كه يك وقت از آسانسور پرت نشم پايين.

توي خواب يك نفر در مورد بعضي از اين سياسيون اومد پيشم، و در مورد سابقه 2 تا از نامزدها از من پرسيد. خيلي فكر كردم تا يك چيزهايي يادم اومد و شروع كردم براش تعريف كردن. داشتم در مورد يك نفر صحبت مي‌كردم، كه يك دفعه سر از محل كار اون در آوردم. و خودش رو ديدم كه پشت ميز كارش نشسته.
2-3 تا از دوستام رو هم تو خواب ديدم.
وقتي از خواب بيدار شدم، كلي به خودم و خوابهايي كه ديدم خنديدم.

پريروز با يكي از بچه‌ها بيرون بودم، صحبت يكي از بچه‌ها شد. به دوستم گفتم، به نظرم يك مشكلي پيدا كرده. خبري از اون نيست. گفت نمي‌دونم. ...

امروز از صبح درس مي‌خوندم، بعد از سالها كه درس خوندن رو كنار گذاشتم،‌ دوباره سراغ درس و مشق رفتن خيلي سخته.

شنبه صبح
ديشب باز خواب ديدم، خواب يكسري ديگه از بچه‌ها رو،
توي خواب چند دفعه كوه رفتم.
با يكي ديگه بچه‌ها قرار گذاشتم و رفتيم خانه يكي از بچه‌ها براي خداحافظي.
و ...
پ.ن.
دوباره اين روح من خيلي شيطون شده، شبها وقتي چشم من رو دور مي‌بينه، هر جا كه صلاح بدونه مي‌ره. اصلا آروم و قرار هم نداره. :)

هیچ نظری موجود نیست: