سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۲

چند وقت پيش پسر عموم پيشنهاد كرد كه رها بيا يك دونه از اين كيفهاي پاپكو براي كلاس زبانمون بگيريم، من هم خيلي استقبال كردم، و گفتم خيلي خوبه. :)
كار شركت اينقدر زياد بود كه اين مدت اصلا وقت نمي‌شد كه اين كار رو انجام بديم.
تا بالاخره امروز قبل از كلاس رفتيم، به نمايندگيش و هر كدوم يكدونه از اين كيفها خريديم. تا اومدم حساب كنم، پسر عموم حساب كرد و گفت بگذار بعدا با هم حساب مي‌كنيم. من هم خيلي عادي گفتم: باشه. همچين كه اومديم بيرون، خواستم پول كيف رو حساب كنم، ‌كه پسر عموم خنديد و گفت:‌اين كيف رو مي‌خواستم از اول به عنوان هديه تولد برات بگيرم. :)
...

پ.ن.
1- با اينكه من و پسر عموم، سر خيلي‌ها اين بلاها رو آورديم، ولي انتظار نداشتم اينجوري، رو دست بخورم. :)
2- حالا كه فكرش رو مي‌كنم، 2 سال پيش با همكاري زن عمو و دخترعمو و يك پسر عمو ديگه و ... يك همچين بلايي با ابعاد خيلي بزرگتر سر همين پسر عموم آوردم. :) چيزي كه عوض داره، گله نداره :)

هیچ نظری موجود نیست: