سه‌شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۲

مثل اينكه اين سفر خيلي براي هلمز و بارانه سنگين بوده.
تا حالا كه بارانه 3 روز، خانه خوابيده.
هلمز هم تا حالا 2 روز، (ديروز و امروز) البته اينجور كه امشب بوش مي‌اومد، فردا شب هم بستري هست. :)

امشب كلي خوشحال شدم. بالاخره يك مورد پيش اومد كه ما اين آقا را دعا كنيم.

امشب رفته بودم، خانه دوستم. اين بچه‌اش خيلي دوست داره گردش بره. آخره شب كه مي‌خواستم برم. اومد بغل من و پايين نيامد. دوستم اومد همراهم. شبي يك دور بردم چرخوندمش، كلي ذوق كرد.

خلاصه امشب شب خوبي بود. هوس كردم زنگ بزنم. .... :)

هیچ نظری موجود نیست: