جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۲

3....، 2.....، 1 .....، 0
پابليش شد.
بازم سلام
بعد از مدتها بالاخره اينجا را پابليش كردم.
از همه دوستام كه توي اين مدت به فكر من بودند، خيلي ممنون.
به خاطر كامنتهايي كه گذاشتند، به خاطر پيغامهاي كه گذاشتند، به خاطر تلفنهايي كه زدند،‌ به خاطر وقتي كه به من اختصاص دادند و با من صحبت كردند. به خاطر همه محبتهايي كه در حق من روا داشتند.
واقعا انتظار اين همه محبت را نداشتم، انتظار اين را نداشتم كه بعد از مدتها دوستم چند دفعه از خارج زنگ بزنه و با همه مشكلاتش، بشينه كلي با من صحبت كنه.
يا اصلا انتظار نداشتم كه يك سري از دوستام كه اصلا اينجا را نمي‌شناسند، به من زنگ بزنند و بگند، رها كم پيدا شدي؟! هيچ معلوم هست كجايي و بعد بيان سراغم كلي با من صحبت كنند.
از اون دوستهايي كه توي اين مدت من را تنها نگذاشتند و توي اين مدت تمام بدخلقي‌هاي من را تحمل كردند، و در حد امكان در كنارم بودند. خيلي ممنونم.
مطمئن هستم، اگر محبت‌هاي دوستانم نبود، وضع من خيلي با امروز فرق مي‌كرد.

با تمام وجود از همه اونها تشكر مي‌كنم. اميدوارم بتونم، روزي، محبتهاي اونها را جبران كنم. مطمئناً، محبتهاي اونها را هيچ وقت فراموش نمي‌كنم. :X :)

البته، يكي، 2تا از دوستام به من اعتراض داشتند كه با اين حرفها، بعضي‌ها را خيلي رنجوندي و ...
روي اين موضوع، خيلي فكر كردم. واقعيت اين هست كه من چيزي را از دست دادم كه براي من خيلي ارزش داشت (خيلي) و ممكنه هيچ‌وقت نتونم، دوباره اون را بدست بيارم. (البته دوست ندارم روي اين موضوع فكر كنم. :) )
...
...
...
فكر نمي‌كنم، توي اين مدت به هيچ كس به اندازه من سخت گذشته باشه. الان كه به گذشته نگاه مي‌كنم، مي‌بينم،‌ اوضاع احوال خيلي بدتر از اين مي‌تونست باشه. و واقعا به خير گذشته. اميدوارم كه هيچ وقت همچين اتفاقي تكرار نشه. :)
...

هنوز خوب خوب نشدم،‌ اول كه اين كامنتها را اين پايين گذاشتم، تصميم گرفته بودم كه به تك تكشون، يك جوابي بدم. ولي بعد ديدم، ممكنه جواب بعضي‌هاش باعث كش اومدن قضيه بشه. براي همين فقط اونها را توي صفحه وبلاگم گذاشتم. كه هميشه حفظ بشند. (به خاطر اين كامنتها هم خيلي ممنون :) )

بازم ممنون :)
پ.ن.
1- ...
2- به نظر من صبر كردن در مشكلات، يكي از بزرگترين نعمت هايي هست كه خدا به انسانها داده. :)
3- همه شما دوستان را خيلي دوست دارم. :)

[ | ] MMMMM
ey babaaaaaaaaaaaaa !!!!
az in matlab 2 hess mokhtalef daram :
1- inke hamishe weblog hayi ke adam doost dare, khofahafezy mikonan !!!!baraye hamin kheyli narahatam!!!!!!! :-(((((((((((((
2-inke kheyli asabany hastam !!!!!!!!!!!
akhe to dige chera ??????????
whats ur PROBLEM????????
dar har haal, hope ke pashimoon beshy & mesle hamishe zood update konyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy...

[ | ] MMMMM
kheyyyliiiiiiiiiiiiiii
H E Y F !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
hala nemishe tajdide nazar kony ??????
man daram ghosse mikhoram!!!!!!!!!!
Aug 21 2003, 04:01 am [+]

[ | web ] nazanin
اميدوارم اين استراحت به اژدها نيروي کافي رو بده .
در ضمن به اژدها نمياد بدبين بشه.
موفق باشي و خوش بين:)
Aug 21 2003, 07:59 pm [+]

[ email | web ] هلیا
ااا...تو ديگه چرا..تو که براي همه مثه برادر بودي...سخته که ببينم نمينويسي
سخته که نباشي...باورم نميشه..کسي که خودش هميشه مرهمه...برگرد...باش
Aug 22 2003, 06:56 pm [+]

[ | web ] nazok narenji
...
Aug 22 2003, 09:12 pm [+]

[ email | web ] holmes
اين لوس بازيها بهت نمياد. جمع کن کاسه کوزه رو. مي‌زنم دک و پوزت رو پايين ميارما!! سه شنبه هّا هم شده به زور پس يقه‌ات رو مي‌گيرم ميبيرمت بالا. خيال کردي!!!
Aug 22 2003, 11:51 pm [+]

[ | web ] بارانه
فعلا هيچي نمي گم ، يه دو سه چهار روزي صبر مي کنم که خودت دوباره بياي و شروع کني به نوشتن ...
گاهي استراحت لازمه ...
اما بعدش باز صحبت مي کنيم جناب اژدها خان خسته و عصباني
Aug 22 2003, 11:57 pm [+]

[ email | web ] nightly
يك =
خسته نباشي. خيلي خوشحال شدم كه دوباره نمي نويسي. هر وبلاگي كه درش بسته مي شه لذت مي برم. بهتره اصلا هيچ وبلاگي نباشه. وبلاگ و اين قرتي بازي ها چيه؟ پاشو با هم سه شنبه ها بريم نماز جمعه .. خطبه اولش خيلي توپه..
--
گذشته از جدي، همه ما خسته و نا اميد مي شيم از نوشتنها، گفتنها و بودنها.. به هر حال يه چيزي باعث ميشه كه بخوايم مدتي توقف كنيم.. اما زمان مي گذره و انرژي از دست رفته بر مي گرده..
راستش وقتي اين نوشته رو خوندم، دوست خوب و دوست داشتني من،، نمي خواستم چيزي بنويسم، چون نوشتن اين نظر به معناي به رسميت شناختن رفتن تو به مدتي (هرچند كوتاه ) بود و من اين رو دوست ندارم.. از وبلاگ تو، مهربوني و صميميت مي باره، قلب پاكي داري، انسانها رو دوست داري و ساده و با عاطفه هستي..
Aug 23 2003, 03:03 am [+]

[ email | web ] nightly
دو =
چند مورد..
به نظر من آدمها با تحصيل عاقل نمي شن، تحصيل ممکن هست که يک آدم عاقل رو عاقلتر بکنه..
آدمها پست هم نمي شن، حيوونها هم پست نيستن که ادمهايي که پست مي شن، از اونها پست تر بشن.. مي دوني رها جان.. ما آدمها هر کدوممون يک شکلي هستيم.. هرکسي يک استانداردي داره، هرکي يک جوري زندگي مي کنه، عاشق مي شه، عصباني مي شه، افسرده مي شه، مي خنده، سکس داره و ...
معيارهاي اخلاقي، رهاي عزيزم، خيلي خيلي خيلي نسبي هستن.. شايد معياري که من از پست بودن يک انسان داشته باشم با معيار همسايه م، دخترخاله شما، دايي هلمز، معلم سرخانه دختر بزرگ سيلوستر استالونه و نوه پدري نلسون ماندلا فرق بکنه..
اگر در يک ارتباطي، معيارهاي ديگران خيلي با معيارهاي ما متفاوت باشه، شايد کم هزينه ترين کار قطع ارتباط باشه و اين اصلا تراژدي نيست.. و شايد زيباترين کار، ديدن اين تفاوتها و نرنجيدن از نوع زندگي ( که هر کسي مستقيم يا غير مستقيم بر اساس معيارهاش تنظيمش مي کنه ) باشه..
..
Aug 23 2003, 03:14 am [+]

[ email | web ] nightly
خودکشي : مسلما نميام اول توي وبلاگم بنويسم و منتظر نظر ديگران بشم. به نظر مي رسه که مثال تو به اين بر مي گرده که کسي کاري مي کنه که از ديد تو ( بر اساس معيارهاي تو) مثل خودکشي مي مونه.. باهاش صحبت مي کنم،اگر باز هم اصرار به کارش داشت، نظرم رو دوباره مي گم و اگر باز هم تمايل داشت کارش رو ادامه بده، اينقدر کتکش مي زنم که نظرم رو بپذيره! (نه.. راهم رو مي کشم و مي رم و براش متاسف مي شم. همين)
Aug 23 2003, 03:51 am [+]

[ email | web ] nightly
چهار=
۲- باز هم مثل مثال اول مي مونه. زير مشت و لگد دوستهاش رو له مي کنم و با ماشينم روشون دستي مي کشم و مي فرستمشون زندان پنجاه و نه تا توبه نامه بنويسن و مي دم روزنامه کيهان عصر، آبروشون رو ببره و بعد که چهل پنجاه کيلو لاغر شدن و تمام دنيا به کار من اعتراض کرد، در حکمشون تجديد نظر مي کنم و زندانيشون رو دو سال کم مي کنم و حکم اعدامشون رو لغو.. ( عزيزم، اگر کسي هست که معيارهاش با من متفاوت هست، حتما دوستهايي داره که باهاش هم نظر هستن يا اصلا گولش مي زنن.. اگر خودش دوست داره گول بخوره و حرف حساب سرش نمي شه { حرفي که با توجه به معيارهاي من حسابه} خوب، گول مي خوره.. )
Aug 23 2003, 03:52 am [+]

[ email | web ] nightly
پنج=
رهاي عزيزم،‌ اينها رو نوشتن و اميدوارم اصلا با نوشته هاي من موافق نباشي و بحث رو در وبلاگت ادامه بدي و با هم تبادل نظر کنيم.. منتظر نوشته هاي بعديت هستم،‌ امروز، هفته بعد يا بزودي..
دستت رو مي فشارم و به صميمت و روراستي ات حسادت مي کنم..
Aug 23 2003, 03:52 am [+]

[ | web ] رکسانا
اصلا فکر نمي کردم يک روز چنين چيزي بنويسي. حق با روزگار ه . تو که نبايد دنيا و آدمها رو اصلاح کني.!!!
در ضمن خيلي خوبه که آدم خود دار و تو دار باشه ولي نه هميشه ...
Aug 23 2003, 10:22 am [+]

[ | ] elaheh
سلام
خوب برات بگم دوستم از کادو هاي قشنگش خيلي خيلي از تو ممنون شدن.
بعد هم من در اين قضيه با تو مفصل صحبت کردم .
عقايد هر کسي هم برام قا بل احترامه ولي مي دوني با هات اختلاف نظر دارم .
جا هايي متا سفانه ما قضا وت مي کنيم که از بطن ما جرا هيچي نمي دونيم .
در هر حال اين نيز بگذرد .
با آرزوي روز هاي خوش .
Aug 23 2003, 08:15 pm [+]

پندار
سلام ! اينجا تهران است ٬ صداي پندار ! ديروز اومدم يه اشکالي بود که نمي شد نظر داد . حالا اومدم بببينم چرا رها احساس رهايي نمي کنه ؟ چرا فکر نمي کنه اونايي که نمي تونن سه شنبه و پنج شنبه و شنبه و جمعه کوه برند ٬ کافي شاپ برند ٬ سونا برند با دوستاشون ؛ منتظر شب هستند که خورشيد دربياد و يه اژدها از توي نفس اون حرف بزنه ؟ چرا همه اونايي که مي نويسند براي ديگران مي نويسند ولي به خاطر خودشون ديگه نمي نويسند ؟ چرا مي گن ماله دله اما نمي دونند دل نوشتن رو هيچ وقت قطع نمي کنه ؟ اومدم واسه سوالام جوابي بگيرم که اگه خوب بود منم اون موقع هايي که خسته مي شم ٬‌ اون موقع هايي که مي برم ٬ اون وقتايي که از هرچي کيبورد و پسورد و کامنته خسته مي شم يه متن خداحافظي بذارم و والسلام ! اومدم ببينم اينجايي که همه ميان و مي خونند و مي رند واسه دل رهاست يا دل هاي رها ؟! هروقت جواب سوالامو گرفتم شايد بتونم هضم کنم چرا لينک اژدها رو بايد بردارم و معادله را به هم بزنم . شاد باشي در هر حال ٬ به هر حال ! خدا پناهت .

[ email | web ] پندار
بازم سلام ! شايد اينجا تو جمع روم نشد حرفامو بگم . تنهايي که نوشتم تنهايي مي خوني . باي .
Aug 25 2003, 02:19 am [+]

هیچ نظری موجود نیست: