اين كوه رفتن من ديگه داره حسابي جدي ميشه. فكر كنم از اين هفته به بعد، 2 روز در هفته برم كوه. امروز بعد از مدتها شلوار كوهم را پوشيدم. احتمالا همين جور پيش بره مجبورم مابقي وسايل را هم جور كنم. (فعلا بايد به فكر يك چراغ قوه خوب باشم.)
امشب با پسر عموهام رفتيم دركه، هوا خنك بود و نسيم ميآمد، وقتي بالا ميرفتيم هوا روشن بود. تا اون بالاها رفتيم. اون بالا كه رسيديم ديگه هوا تاريك شده بود. ساعت 8 بود كه اون بالا رفتيم توي 1 رستوران و يكم نشستيم.
از اون بالا كه ميآمديم پايين فقط خودمان بوديم. امشب ماه دقيقا مثل يك قرصي بود كه از وسط نصفش كرده باشند. تا حالا زير نور مهتاب از كوه پايين نيامده بودم. همه جا تاريك و ساكت و آرام بود. و با نور مهتاب روشن شده بود. (البته تو دره ها كه نور مهتاب نبود. چراغ قوه روشن ميكرديم.) موقع پايين آمدن صداي جريان آب و جيرجيركها به آدم كلي آرامش ميداد.
وقتي به ماه نگاه ميكردم. ياد يكسري از دوستام و هم وبلاگيها افتادم. ياد اژدهاي شكلاتي، هولمز، بهار، گولي، آيدا، هليا، عرايض، ... افتادم.
(راستي اون وسط ياد آهنگ باران هم افتادم، چند وقتي هست كه اون را نشنيدم. دوست دارم بازم با بچهها 1 جا بشيم و اين آهنگ را گوش كنم.)
خلاصه جاي همه اونهايي كه نور مهتاب و سكوت كوهستان را دوست دارند خالي بود.
وقتي پايين كوه رسيديم ساعت 9:30 بود. هر چي پايين تر كه ميآمديم جمعيت بيشتر ميشد. و ما اون تنهايي خودمون را از دست ميداديم. ميدان دركه كه پر از ماشين شده بود. من ماشينم را بغل ميدان پارك كرده بودم. (كنار خيابان) وقتي كه ميخواستم برم. 1 نفر اومد جلو كه از من پول بگيره. منم يك 50 تومني كنار گذاشته بودم. تا به خاطر اينكه طرف مواظب ماشين من بوده، پول را بهش بدم. وقتي پرسيدم چقدر بايد بدم. به من گفت 500 تومن. كلي خندم گرفته بود. به طرف گفتم اگر ميدانستم پارك كردن اينجا اينقدر قيمتش هست. 4 قدم پايين تر ماشين را پارك ميكردم. اون موقع كه من اومدم همه اينجاها خالي بود. من كه ميخواستم پياده روي كنم، 4 قدم بيشتر راه ميرفتم. هر چي بود. آخر سر 250 تومن به طرف دادم.
شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر