چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۱

امروز بعد از مدتها 1 سر رفتم دانشكده. تو همين مدت كوتاه، دانشكده كلي تغيير كرده.
چهره آشنا خيلي كم مي‌ديدم. از هر 10نفري كه مي‌ديدم. 9 تاش دختر بود.
به قول يكي از بچه‌ها دانشكده مثل دبيرستان دخترانه شده. (البته يكي ديگه از دوستام عقيده داره كه دانشكده مثل مدرسه راهنمايي دخترانه شده.) توي راه پله‌ ها همينجوري دختر نشسته بود. و دور هر پسر، لااقل 3-4 تا دختر بود كه با هم صحبت مي‌كردند.
بگذريم
با دوستم داشتيم مي‌رفتيم كتابخانه كه تو راه‌پله‌ها،‌ يكي از دوستامون را ديديم كه الان استاد دانشكده هست. تو همون راهرو نزديك 45 دقيقه حرف زديم. راجع به همه چيز.
اول در مورد همين دبيرستان دخترانه كلي حرف زديم. اين دوستم كه استاده، 1 كم نگران بود. مي‌گفت اگر اين وضع به فوق ليسانس و دكتري هم سرايت كنه، زياد خوب نيست. (اين دوستم عقيده داشت كه دخترها خيلي در اين زمينه ها موفق نيستند. و اگر همين وضع پيش بره، در آينده كشور با يك بحران روبرو مي‌شه.)
راجع به وضع كشور صحبت كرديم، كه اگر وضع همين جور پيش بره، با يك آشوب روبرو مي‌شيم، يكي از دوستام مي‌گفت: اگر يك روز شلوغ بشه براي حفظ خودمون و زن و بچه‌هامون تا چند هفته نبايد از خانه بيرون بيايم.
ديگه راجع به اكبر گنجي و نظريات جديدش كلي صحبت كرديم. جالب بود، از هر جهتي كه بررسي مي‌كرديم، آخرش با خنده مي‌گفتيم با اين وضع فعلي، هيچ شانسي نداريم. و همه نشانه‌ها نشون مي‌ده كه مملكت در حال فروپاشي هست. از تو داره خالي مي‌شه. (مثال يوگسلاوي سابق را هم زديم، كه ميلوسويچ كه اين همه در مورد ناتو و آمريكا مقاومت كرد. در مقابل مردمش 1 هفته هم نتونست مقاومت بكنه. و حكومتش فرو ريخت.)
راجع به طرز فكر و سطح فكر يكسري از اينها كه تو شوراي نگهبان هستند صحبت كرديم. و اينكه 1 بچه‌ام بيشتر از بعضي از اونها مي‌فهمه. ...
به هر حال امروز كلي خنده تلخ كرديم.


عصري با بچه‌ها رفتيم كوه. توي كوه خيلي حوصله حرف زدن با بقيه را نداشتم. توي راه همش به صحبت‌هايي كه امروز با دوستام كرده بودم فكر مي‌كردم. (البته از دست يكي ديگه از دوستام هم ناراحت بودم.)
اون بالا، با بچه‌ها نشستيم و شهر را تماشا كرديم. شهر از اون بالا خيلي قشنگ بود. با همه فساد و كثافت كاريهايي كه تو اين شهر هست. ولي ظاهرش از اون بالا خيلي قشنگه :) . گاشكي باطنش هم به همين قشنگي بود.
امشب از اون شبهايي بود كه من دوست داشتم همينجور اون بالا بشينم و شهر را تماشا كنم. كلا خيلي كم پيش مي‌ياد كه من يك جا آروم بگيرم، ديگه خيلي جايي بشينم 2-3 دقيقه هست. ولي امشب دوست داشتم همين بالا بشينم و شهر را از اين بالا نگاه كنم.
...

هیچ نظری موجود نیست: