یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

دكتر حسين عظيمي هم فوت كرد.
امروز رفته بودم مراسم ختم او، خيلي شلوغ بود، با اينكه ساعت برنامه درست ساعتي بود كه همه سركار بودند، (10:30-12) ولي همه اومده بودند. دولتي، غير دولتي. دانشجو، استاد دانشگاه و ...
اونجا كه نشستم خيلي دلم گرفت. دوست داشتم بزنم زير گريه. پيش خودم مي‌گفتم چرا بايد، كسايي كه تك هستند اينجوري از بين برند.
تا اونجا كه مي‌دونم، در زمينه اقتصاد توسعه، از لحاظ علمي جايگزيني براي ايشان نمي‌شه پيدا كرد. از كسايي بود كه با اينكه دانشگاه اكسفورد ايشان را دعوت كرده بود، ترجيع داد با تمام مشكلاتي كه براي ايشان ايجاد مي‌كردند، در ايران بمونه و به كارش ادامه بده.
موقع برگشت، اصلا حوصله شركت را نداشتم، پياده با دوستم راه افتاديم، به سمت محل كارش. توي راه كلي گپ زديم.

در مورد فرصتهايي كه توي اين سالها داشتيم صحبت كرديم.
وقتي حساب كرديم، ديديم كه هيچگاه در تاريخ ايران، اين همه آدم متخصص كنار هم جمع نشده بودند. ما بعد از انقلاب خيلي راحت با استفاده از اين نيرو، مي‌تونستيم كه كشور را متحول كنيم.
منتها بعد از انقلاب، به جاي اينكه كمك كنيم كه اين نيروها تغييري ايجاد كنند، جلوي پاي اونها موانع مختلف قرار داديم و جلوي حركت طبيعي اونها را هم گرفتيم.
حالا اين شده كه بعد از 23 سال كه از انقلاب مي‌گذره، با مرگ هر كدام از اين اشخاص، بايد افسوس فرصتهايي را بخوريم كه از دست رفته و هيچ وقت نمي‌شه اون فرصتها را جبران كرد.

يادش گرامي، و روحش شاد باد.

پ.ن.
...

هیچ نظری موجود نیست: