دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۲

تازگي تحملم كم شده، يكم دارم جدي مي‌شم.
توي جلسات، خيلي تند برخورد مي‌كنم. امروز باز از كوره در رفتم. و ناجور گذاشتم تو كاسه يك نفر.
بعد از جلسه، از عصابانيت، اولش يكم دور خودم چرخيدم، ولي بعد براي اينكه بتونم عصبانيتم را فراموش كنم، تصميم گرفتم برم، نمايشگاه كتاب.

از بد شانسي جيبم هم پر پول بود، (ديروز دوستم مي‌رفت بانك، به اون گفتم حالا كه داري مي‌ري بانك، چند تا چك پول هم براي من بگير، وقتي برگشت، ديدم به جاي چك پول، چند بسته هزاري گذاشت روي ميزم، و گفت چك پول نداشت. من هم مجبور شدم اون را بگذارم توي جيبم. ...)

همين جوري مي‌رفتم جلوي غرفه‌ها، و تا از كتابي خوشم مي‌آمد، كتاب را مي‌خريدمش.

شانسي كه آوردم اينكه، نمايشگاه زود تعطيل شد. اگر يكم ديرتر تعطيل مي‌شد، فكر نمي‌كنم از پول چيزيش باقي مي‌ماند.

پ.ن.
همينجوريش وقتي رسيدم دم در ماشين، دستام درد گرفته بود.

هیچ نظری موجود نیست: