:)
چند وقته فقط از خستگيام ميگم.
يك جورايي، هم از لحاظ جسمي، و هم از لحاظ فكري خسته هستم، متاسفانه اين خستگي را هم دارم به خيليها انتقال ميدم. (انرژي منفي ميفرستم. :) )
بايد يك فكر جدي براي خودم بكنم :)
امروز با بچهها رفتيم كوه، همه بچهها اومدند.
آن سوي مه، اژدهاي شكلاتي، هلمز، بارانه، متريال. گل يخ هم بعد از حدود 4-5 ماه، طلسم را شكوند و بالاخره برنامهاش جور شد و تونست با ما كوه بياد. اميدوارم كه بازم بتونه بياد. امروز حسابي دووندمش;). وسط راه گازش را گرفتم، به سمت بالا، گل يخ هم پشت سر من. خيلي خوب اومد.
متريال با اينكه دير خبردار شد و دير رسيد، ولي هر طور بود خودش را به ما رسوند، وقتي ديدمش خيس آب شده بود. :)
بعد از كوه، من، آن سوي مه و متريال رفتيم يك كافي شاپ توي خيابان فرشته، بقيه هم رفتند مثلا خريد بكنند. :)
بيشتر وقتي كه توي كافي شاپ بوديم، من با مبايل متريال ور ميرفتم، متريال بيشتر توضيح ميداد كه چي ميخواد، و آن سوي مه هم با توجه به توضيحات متريال، فقط مينوشت.
به پيشنهاد آن سوي مه يك چيز خوشمزه خوردم كه خيلي به من چسبيد.
بعدش هم، 3 تايي توي ماشين، يك ساعتي راجع به مسائل روز گپ زديم. آخرش هم، يكي از دوستاي آن سوي مه اومد كه بي خيال شديم، اگر نه حالا حالاها بحثمون ادامه داشت.
موقع برگشتن، حوس تند رفتن كردم. تقريبا توي همه مسير، صداي بوق خطر روشن بود، و صداش قطع نميشد. يكم دلم به حال متريال سوخت، كه مجبور بود بقل دست من بشينه، و سريع رفتن من را تحمل كنه.
وقتي رسيدم خانه، تلويزيون، خلاصه قسمت آخر سريال افسانه شجاعان را نشان ميداد. از اين سريال خيلي خوشم ميآمد.
توي اين سريال، به نوعي مبارزه آدمها با نفسشون را نشان ميداد.
نشان ميداد كه چطور آدمها خودسازي ميكنند.
نشان ميداد كه در فرهنگ مشرق زمين، چطور آدمها به سمت سلوك و عرفان طي مسير ميكردند.
نشان ميداد كه آدم هر چي به مقام بالاتري ميرسه، مبارزه اون با نفسش سختتر ميشه.
نشان ميداد كه چطور، بعضي از آدمها خودشان را گم ميكنند، هدفشون را گم ميكنند و ...
نشان ميداد كه چطور، فطرت پاك، صدق و راستگويي، آدم را به سمت حقيقت هدايت ميكنه. و آدم را از مخاطراتي كه در مسير زندگي داره، حفظ ميكنه.
...
آخرشب هم، كانال 2، آخرين قسمت برنامه برداشت 2 در مورد اكبر عبدي را نشان داد. خيلي لذت بردم.
پ.ن.
نميدونم، چرا بعضي وقتها، آدم با اين كه بين دوستاش هست، ولي بازم، شديدا احساس تنهايي ميكنه.
...
چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر