چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۱

در مورد عشق، راستش تا به حال من عاشق نشدم، و سعي هم مي‌كنم كه عاشق نشم. خاطره خوبي از آدمهاي عاشق ندارم. معمولا عقلشون را مي‌گذارند كنار و فقط با دلشون تصميم مي‌گيرند. اين دلشون هم، بعضي وقتها به اونها حال مي‌ده، بعضي وقتها هم همچين مي‌زندشون زمين كه تا 1 سال نمي‌تونند از جاشون بلند بشوند.
البته كسايي هم ديدم كه عاشق شدند و به جاهايي هم رسيدند.
به نظر من اگر عشق واقعي باشه، موجب پيشرفت آدم مي‌شه،‌ و مثل 1 موتور آدم را به جلو هل مي‌ده. به نظرم عشق نبايد جلو آزادي آدم را بگيره و آدم ها را محدود كنه، (من كلا با هر چيزي كه آزادي افراد را محدود كنه مخالفم.)
يك چيز ديگه، اونم اين كه عشق، از اون دسته اعمالي هست، كه غير ارادي هست. آدم عاشق شدن و نشدنش خيلي دست خودش نيست. اگر وقتش برسه، خدا ممكنه همچين بزنه تو سرآدم، كه آدم مانند مجنون آواره دشت و بيابان بشه. با همه اين قصه‌ها هميشه سعي خودم را مي‌كنم،كه بيشتر عقلم را بندازم جلو و دنبال رو قلبم نشم.

هیچ نظری موجود نیست: