ديروز رفته بودم خونه يكي از دوستام عيد ديدني، تقريبا 2 ساعتي داشتم با اون بحث ميكردم. (بنده خدا خانمش، فكر كنم سرش از دست من و شوهرش درد گرفت، آخه خيلي حرف زديم، اونم اكثر اوقات نشسته بود و فقط ما را نگاه ميكرد، هر كاري هم كردم كه اون رو هم آلوده كنم و به بحث بكشم، نشد كه نشد.) همين جور كه داشتيم صحبت ميكرديم، صحبتمون به هويت ايراني و تاريخ ايران رسيد. يك دفعه ياد بلاگستان افتادم.
آقاي خاتمي، 5 سال پيش آقاي مهاجراني را به عنوان وزير فرهنگ خودش انتخاب كرد و اون انتخاب داره امروز ثمر ميده.
5 سال پيش كه آقاي مهاجراني انتخاب شد، يك دفعه خيلي از كتابها كه اجازه تجديدچاپ يا چاپ نداشتند، چاپ شدند. و اين كتابها مانند خوني در بدن تشنه اونها كه بدنبال كتاب بودند جريان پيدا كرد. و امروز بعد از گذشت 5 سال اثر اون را ميتونيم تو همه نوشتهها ديد. از نوشته پدرام كه مربوط به نسل سوخته هست شروع كنيد تا نوشتههاي تلخون، ندا، دندانپزشك و هودر و ... كه تقريبا مال يك دوره بعد هستند. بعدش نوشته پينكفلوديش، خورشيدخانم، آذرآينه و خانمگل و ... كه موقع انتخابات رياست جمهوري(2خرداد)، سالهاي اول دانشگاه بودند. تا نوشتههاي دخترك شيطون كه اون موقع راهنمايي بوده. همه همه تحت تاثير كتابها و روزنامهها و ادبياتي هستيم كه بعد از 2 خرداد بيرون آمد. با اينكه خيلي از ما از آقاي خاتمي و كارهاي اون نااميد هستيم، ولي به نظرم ميرسه كه كارهاي اون داره ديگه ثمر ميده. و امروز اين دنياي بلاگستان يكي از ثمرات مطالعه همون كتابها، روزنامهها و مقالات و ... هست.
اميدورام كه بتونيم از آنچه كه بدست آورديم، به خوبي دفاع كنيم و اون را از دست ندهيم.
نميدونم چرا فكر ميكنم امسال، سال خيلي خوبي هست.
دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر