از امروز صبح يك فكر تازه اومده تو ذهنم. هوس كردم يك تغيير عمده تو زندگيم بدم.
از يكنواختي اصلا خوشم نميآد. تو شركت هم آروم و قرار ندارم. هر يك مدت يكبار يك تغييري ايجاد مي كنم. حالا اين تغيير ميتونه تو قسمت خودمون باشه، يا توي يك قسمت ديگه شركت. با اينكه دردسر اين تغييرات اكثرا با خودم هست و خودم يك مدت گرفتارم با اين حال خوشم ميآد ديگه. :) مثلا 3-4 ماه پيش گير دادم به دستگاه كپي، كه اين دستگاه قديمي شده. رئيس شركت قبول كرد كه دستگاه رو عوض كنه، منتها از من پيشنهاد خواست، تقريبا 2-3 هفته ميگشتم. تا بالاخره با توجه به قيمت و كيفيت و سرعت و امكانات 2 مدل رو انتخاب كردم. كه البته بين اون 2 مدل، يكي رو ارجحتر دونستم. بعد هم رفتيم دستگاه كپي رو خريديم. البته هنوز به شبكه وصلش نكرديم. ولي تو برنامهامون هست تا آخر هفته بياريميش تو شبكه.
يك تغيير كلي در سيسمتهاي شركت داريم ميديم. ...
اتاق ما خيلي شلوغ شده. در اين 3-4 ماه اخير تعدادمون از 3-4 نفر رسيده به 6 نفر. البته تعدادمون خيلي زياد نيست.
مشكل از اينجا ناشي ميشه كه ما 3-4 ماه پيش براي تمرين زبان تصميم گرفتيم كه تو اتاق خودمون انگليسي صحبت كنيم. 2-3 روز اول خوب بود. منتها يكي از بچه بي جنبه بازي در آورد و با همه شروع كرد مسخره بازي كردن. ديديم، اگر همينطور ادامه بديم. آبرومون تو كل شركت ميره. برا همين انگليس صحبت كردن رو تعطيل كرديم. فعلا تو فكرم كه شلوغي اتاق رو بهانه كنم و جاي خودمون رو يك جور عوض كنم يا اينكه اون پسره رو بفرستيم توي يك بخش ديگه. آخه درسهامون سخت شده. و اگر تمرين نكنيم، براي امتحان مشكل پيدا ميكنيم.
داره شيطنتم برميگرده. جمعهاي دوستم من رو ديده، به من ميگه: رها چه خبر شده؟!
ميگم: چطور؟!
ميگه: آخه چند وقت بود كه از اينجور كارها نميكردي، ...
پ.ن.
پ- ... :)
سهشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر