شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

امشب مهموني بودم.
بعد از ظهر خونه يكي از دوستام بودم.
ظهر مهموني بودم.
ديشب هم شام خونه دوستم بودم.
امروز بعداز ظهر هم يكي از دوستام زنگ زد كه اگر مي‌تونم يك سر ببينمش.
تازه قرار بود يكي ديگه از دوستاي قديمم رو امروز ببينم، كه وقت نكردم.
...
فيلم ديدنم خوب شده. يك مدت بود كه فقط از فيلميمون فيلم مي‌گرفتم، و بعد از 1 هفته، 3-4 دقيقه فيلم نگاه كرده يا نكرده، فيلمها رو پس مي‌دادم.
تو اين 1 ماه اخير، تقريبا هفته‌اي 4-5 تا فيلم نگاه كردم. بعضي از فيلمها هم واقعا به دلم نشسته، هر دفعه مي‌خوام در مورد فيلمهايي كه ديدم يك يادداشت بنويسم، ولي وقت نمي‌شه.
يكسري فيلمهايي كه ديدم: ادوارد دست قيچي، پستچي، آخرين سامورايي، مستر & كامندر، محرمانه لس‌انجلس، همشهري كين، سري كارتونهاي تن‌تن و ... رو ديدم.
فعلا كه اوضاع خوب هست.

ديروز يك دوستي رو توي نمايشگاه كتاب ديدم. پرسيدم: اوضاع احوالت خوب هست، زندگيت خوب هست؟!
گفت: آره بدنيست.
گفتم: زندگيت بدنيست يا خوبه؟!
خنديد و گفت: خوبه، ببين رها، اتفاقاتي كه مي‌افتند همه خوب هستند، منتها ما آدمها بعضي وقتها كمبودها و اشباهات خودمون رو تقصير زندگي مي‌گذاريم. و مي‌گيم خوب نيست، چون فلان اتفاق افتاد :)

تو يك از قسمت‌هاي كارتون فوتباليست‌ها، يكي از تمريناتي كه تيم شاهين مي‌كرد اين بود. كه به نوبت از وسط يك بازار خيلي شلوغ شروع مي‌كردند به دويدن. تمام سعيشون رو مي‌كردند كه در طول مسير به كسي برخورد نكنند. توي اين آزمايش فقط سوباسا و تارو موفق شدند بدون برخورد با كسي از وسط بازار بيرون بيان. هركدوم از بچه‌هاي تيم به يك عده آدم برخورد كردند. ...
همه اينها رو گفتم: كه بگم، هر وقت كه نمايشگاه كتاب مي‌رم ياد اين قسمت كارتون مي‌افتم. وقتي عجله دارم، توي شلوغي بين غرفه‌ها تقريبا به حالت دو (راه رفتن با حداكثر سرعت) حركت مي‌كنم و مسير حركتم كاملا مارپيچي هست. در همين حالت تمام توجه‌ام به غرفه‌هاي اطراف هست، تا كتاب‌هاي مورد علاقه‌ام رو پيدا كنم و بخرم.
1- وقتي اينجوري راه مي‌رم، معمولا كلي آدم آشنا مي‌بينم، كه اونها من رو نمي‌بينند.
2- انتشارات مورد علاقه‌ام رو بدون اشتباه پيدا مي‌كنم. :)

هیچ نظری موجود نیست: