وقتي نوبت آدم براي رفتن باشه، همه لوازم اون هم محيا ميشه.
خيلي وقتها آدم، حكمت خيلي چيزها را نميفهمه.
با اينكه، چند روز از حادثه گذشه، ولي هنوز باورم نميشه كه پسر عمهام فوت كرده. در مورد فوت خيليها فكر كرده بودم. ولي فكر نميكردم مرگ اينقدر به ما نزديك باشه. پسر عمهام اولين نفر از گنگ ما بود كه فوت كرد.
همش 31 سالش بود. خدا بيامرزدش.
قرار بود با هواپيما بره ماموريت، ولي به خاطر خواهش يكي از دوستاش، يك روز زودتر زميني ميره كه سر راه به پروژه اون هم سر بزنه. همه چيز خوب بوده، تا به خاطر بي مبالاتي راننده، توي يك جاده يك طرفه، ماشين چپ ميكنه. راننده هيچ چيزش نشده، فقط يكم بدنش كوفته شده. ولي ستون ماشين ميشكنه و به سر پسر عمه ميخوره و همونجا تمام ميكنه.
حالا خانمش مونده با يك بچه 2 ساله، و يك بچه چند ماهه كه حامله هست.
توي مراسم تشيع جنازه، تنها جملهاي كه به ذهنم ميرسيد اين بود، خدا به اون صبر بده.
بعد از اينكه همه را براي نهار فرستاديم، با چند نفر از پسر عمهها و دامادشان سر قبرش نشستيم و يكم دعا خونديم. يكم هم قرآن. برادر كوچيكش تعريف ميكرد: وقتي كنكور دادم، هم عمران قبول شدم، هم صنايع. خودم بيشتر دوست داشتم صنايع بخونم، فكر ميكردم بازار كار صنايع بهتر باشه. ولي به خاطر اينكه دادشم عمران خونده بود. من هم عمران را انتخاب كردم. توي دانشگاه، هر وقت صحبت كار ميشد و بچهها ميگفتند كار نيست. من پز دادشم را ميدادم و ميگفتم:دادشم توي اين كار هست و هر وقت درسم تمام شد، ميرم شركت برادرم و همونجا مشغول به كار ميشم. ...
نميدونم خوبه يا بد. توي فاميل، تقريبا تنها شخصي هستم كه با همه ارتباط دارم، و هيچ كس هم از من ايراد نميگيره كه چرا اينجا رفتي، اونجا نرفتي.
امروز صبح زود با چندتا از پسر عمو ها و پسر عمهها رفتيم سرخاكش. جاش خيلي خالي هست. خدا رحمتش كنه.
ديروز بعد از ظهر، رفتم بيمارستان، ديدن پدر هلمز. بعد از اينكه يك مدت كه هر روز وضعش بهتر ميشد، 2 روزه كه حالش يكم خوب نيست. هنوز به هوش نيامده، ولي به بعضي از اتفاقات واكنش نشون ميده. اميدوارم كه زودتر حالش خوب بشه.
ديروز براي اولين بار با بارانه و هلمز رفتم كافه نادري. خيلي با حال بود، از محيطش خيلي خوشم اومد. نفري يك كافه گلاسه خورديم و بعدش هم قهوه ترك خورديم. دنبال فالگير ميگشتيم. ...
پ.ن.
1- صبحهاي جمعه ميتونيد، بدون اينكه صبحانه بخوريد. بريد سر خاك. اونجا اينقدر نذري ميآرند كه قشنگ سير ميشيد.
2- زانوهام درد گرفته، ديروز خيلي رو پا بودم.
3- ديروز سر خاك به خيلي چيزها فكر كردم، به خودم، به ارتباطهام و ...، فكر كنم بايد يك تجديد نظر در بعضي از رفتارهام بكنم. به قول معروف، بايد يك ورژن خودم را ارتفا (آپگريد) بدم.
جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر