پروانه
چند وقت پيش يكي از دوستام بي مقدمه از من پرسيد، رها ، تو تازگي پروانه ديدي؟!
يكم فكر كردم، و گفتم: راستش را بخواي، تازگي پروانه نديدم.
اون شب كلي در اين مورد فكر كردم. پيش خودم گفتم، براي چي ديگه پروانه نميبينيم. ...
امروز به خاطركاري، رفته بودم نزديك اتوبان بهشت زهرا. داشتم رانندگي ميكردم، كه يك دفعه چشمم به يك پروانه سفيد افتاد كه داشت از عرض اتوبان رد ميشد.
ايستادم و تا جايي كه اون پروانه در دايره ديد من بود نگاهش كردم.
پ.ن.
امشب تا اومدم روي خط، پيغام يكي از بچهها را ديدم كه خبر تصادف، پدر يكي از دوستام را داده بود.
خيلي ناراحت شدم، همون موقع به اون زنگ زدم. يكم با دوستم صحبت كردم.
الان پدرش تو ICU هست.
راستش نميدونم دقيقا چه كاري براي دوستم ميتونم انجام بدم.
دعا ميكنم كه هر چه زودتر حال پدرش خوب بشه.
سهشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر