يك تولد آتشفشان دار
بعد از دو روز، قرار گذاشتن و به هم خوردن، و باز دوباره قرار گذاشتن، برگزار شد.
برنامه خوبي شد، به زحمتش ميارزيد.
ديروز بعد از كلي گشت و گذار در خيابان ويلا و وزرا، بالاخره به يك نتيجه خوب رسيديم. (البته بگذريم كه ديشب بخاطر انواع و اقسام بوهايي كه ميدادم، راحت خوابم نبرد.)
مراسم خريد جالبي بود. 2 تا اژدها، هلمز و بارانه، 4 تايي راه افتاده بوديم تو مغازهها، تا به نمايندگي از 7 نفر، هديه تولد بخريم. (آخرش 2 تاشون كار داشتند، و معذرت خواهي كردند، نيامدند.)
هر چيزي كه ميديديم، آن سوي مه را با اون مجسم ميكرديم. و در آخر نتيجه ميگرفتيم كه اين به درد نميخوره. خلاصه ماموريت سختي بود. كه گويا آخرش كاملا موفقيت آميز در آمد.
در حالي كه همه قرارها را گذاشته بوديم. حدود ساعت 1 عرايض به من زنگ زده ميگه، آن سوي مه گفته، شب جايي مهمان هستم، وقت نميكنم گالري بيام. :) خلاصه ميگفت: چي كار كنيم، به اون راستش را بگيم كه اين همه آدم جمع شديم و ... .
اول گلدون قرار تنيس گذاشته بود كه اون قرار به هم خورد. بعد گلدون و عرايض قرار گذاشته بودند كه با آنسوي مه، 3 تايي برند از يك گالري ديدن كنند، اون هم نزديك برج آفتاب. (من كه هيچ گالري اون اطراف نميشناسم.)
تا امروز هم اين قرار اوكي بود، ولي خب امروز يك سري اتفاق افتاد كه آن سوي مه، معذرت خواهي كرد.
بعد از اين اتفاق يك كنفرانس سه جانبه بين من و گلدون و عرايض برقرار شد، كه چگونه آن سوي مه را سر قرار بكشونيم، تا او شك نكنه اين همه آدم جمع شدند. آخر سر قرار شد، كه عرايض يك خالي ديگه به خاليهاي قبلي اضافه كنه، و آن سوي مه را براي چند دقيقه، به گالري بكشونه. كه خوشبختانه اين تدبير موثر در آمد. (خدا يكم به آن سوي مه رحم كرد. چون ممكن بود، مجبور بشه اين جماعت را جلوي در خانه خودشون زيارت كنه. ;) )
بعد از ظهر همه بچهها قبل از آن سوي مه آمدند و توي كافي شاپ نشستند. (بگذريم كه من به طور غير منتظره، آن سوي مه را جلوي برج ديدم و با تعجب پرسيدم، تو اينجا چي كار ميكني ... .)
اول طي مراسمي، هدايا را تقديم كرديم.
بعد هم چند تا از بچهها، يك عدد كيك آتش فشاني براي آن سوي مه آوردند.
پ.ن.
1- يك نصيحت دوستانه، اگر ميخواهيد، براي همچين برنامهاي خالي ببنديد، يك جور ببنديد كه همه جاش منطقي باشه.
2- همش خدا خدا ميكردم، كه آن سوي مه يك دفعه از ديدن 13-14 نفر سكته نكنه، (ميگن تو اين سن سكته خيلي خطرناكه :D ;) )
3- از يك موضوع نگران بودم، كه فكر كنم، اون هم به خوبي و خوشي گذشت. به هر حال تلاش خودم را كردم.
4- بارانه بعد از 3.5 ماه، بازم هديه تولد گرفت :)
5- استثنائاُ اين دفعه كسي به من هديه تولد نداد. :)
6- مراسم خوبي بود.
شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر