چقدر خوبه كه اينجوري بارون ميآد
همه چيز تازه ميشه :)
امشب كلي تو شهر چرخيدم، وقتي كه به سمت پايين ميآمدم، شهر را زير پام ميديدم كه ميدرخشه، خيلي قشنگ شده بود، توي چند سال اخير، هيچوقت شهر را اينقدر شفاف نديده بودم.
باران خوبي بود.
باران كه ميآد، من دلم را در ميآرم بيرون، و ميزارم زير باران كه قشنگ شسته بشه، يكم جلا پيدا بكنه، سعي ميكنم كه
ديروز طبق معمول با بچهها قرار بود بريم كوه.
خيلي خسته بودم. قرار بود،وسط راه متريال را سوار كنم. يكم زودتر سر قرار رسيدم، همونجا صندلي را خوابوندم و 10 دقيقهاي را قشنگ خوابيدم.
موقع بالا رفتن، با اينكه هوا روشن بود، قرص كامل ماه وسط آسمان آمده بود. جاي اژدهاي شكلاتي خيلي خالي بود، اگر اومده بود، ميپريد بالا و ماه را ميگرفت، بعد يك گاز از گوشهاش ميزد و به ما ميگفت: كه چه مزهاي ميده :)
(اينجور پريدنها، فقط و فقط از عهده اژدهاها بر ميآد. :) )
موقع برگشت، خيلي از دست بعضيها عصباني شدم. واقعا هنر كردم، كه هيچي نگفتم. (تازگي زود از كوره در ميرم. ... )
ديشب هوس كرده بودم كه يك دعواي درست و حسابي راه بندازم و همه چيز را به هم بريزم و بعد خودم وايسم كنار نگاه كنم. (يك فكر كاملا شيطنت آميز :) )
ولي خب امروز، همه چيز حل شد. اميدوارم كه ديگه اون اتفاق نيافته. :)
امروز يك دوست خوب زنگ زد. و كلي من را دلداري داد. گفت كه نگران نباشم. كلي حرف خوب ديگه هم زد. ... ممنون دوست خوبم، سعي ميكنم كه كمتر نگران باشم. :)
مثل اينكه امروز، فرشتهها يادشون رفته بود كه شيرها را ببندند. از صبح تا شب يك سره بارون ميآمد. تمام خيابانها را آب گرفته بود. بعضي جاها هم درياچه درست شده بود. اگر ميدونستم، اينقده بارون ميآد، صبح مايوام را از خانه بر ميداشتم. و توي يكي از اين درياچهها تني به آب ميزدم.
البته ماشينم جبران من را كرد. و چندين دفعه تنش را به آب زد. دفعه آخر كه تا بالاي چرخهاش خودش را تو آب كرد. همش تو اين فكر بودم، اگر اون موقع خاموش ميكرد. كي ميخواست اون وسط پياده بشه، و در كاپوت را بالا بزنه :) (من كه لباس شنا نداشتم.)
فردا قراره برم زنجان، يك سفر كاري يك روزه هست. خيلي را دستم نيست كه برم.
پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر