یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲

اينجور كه بوش مي‌آد، بايد از فردا صبح زود برم سر كار.
هنوز كسي به طور رسمي به من حرفي نزده، فعلا فقط صحبتش هست.
چند روز پيش نشستيم يكسري قانون و شرايط براي بقيه كارمند‌هاي شركت نوشتيم. وكلي شرايط كه اگر يك دقيقه دير بيان اله كنيم و ...
اولش قرار نبود، اين قانون شامل ما هم بشه، ولي وقتي قانون رفت بالا، اون بالايي‌ها خوششان اومد، و با يكسري تغييرات گفتند. شامل همه بشه. توي شركت، با همه صحبت شده، و به همه گفتند كه شما بايد زود بيان و ... به غير از من. اون هم دليلش مشخصه، چند روز مونده به پايان سال، با رئيس شركت صحبت كردم، و قرار شد كه من رسما ساعت 11 شركت باشم. (كاملا مدير كلي :) )، اون موقع غير از من چند نفر ديگه هم اين ساعت مي‌آمدند. حالا با همه صحبت كردند و قرار بر اين شده كه همه زود بيان.
حالا اگر از فردا، زود نرم سركار،‌ تو شركت حسابي تابلو مي‌شم. (گر چه، اگر زود هم برم، باز تابلو هستم. :) )

ببين چطوري الكي الكي،‌ خودم را گرفتار كردم. :)


هیچ نظری موجود نیست: