یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲

يك روز نسبتا خوب :)
اول از همه، هوا امروز خيلي خوب بود. نم نم باران خيلي قشنگ بود.:)
با اينكه ديشب اصلا خوابم نبرد، و تا صبح فكرم مشغول بود، ولي صبح جريان ديشب خيلي كم رنگتر شده بود.
و تا شب تقريبا كل داستان ديشب را فراموش كردم. البته كل كل كه نه، ولي خب از اون چيزي كه ديشب مي‌خواستم بگم، تا اون چيزي كه وقتي امشب به دوستم گفتم، 180 درجه اختلاف هست.
خيلي خوشحالم، كه امشب وقتي دوستم را ديدم، با اون تندي نكردم :)


چند روز پيش، يك مطلب توي وبلاگ CARPE DIEM! خوندم، يكم خنديدم. به زمانه خنديدم. به سادگي خودمون خنديدم. به اينكه فكر ميكنيم همه آدمها صاف و ساده هستند و ....
خلاصه قشنگ خنديدم :)
بعدش هم پيش خودم گفتم: اين از اون چاله‌ها هست كه بازم توش مي‌افتيم. و ...


با هلمز، بارانه، اژدهاي شكلاتي، 4 نفري رفتيم فيلم سينمايي اينك آخرين زمان. فيلم فوق العاده جالبي بود. ولي 3 ساعت طول كشيد تا تمام شد.
اين كاپولا فوق‌العاده هست. واقعا كيف كردم :)


شب كه رسيدم دم در خانه، ديدم ماشين بابام بيرونه، و روشن نمي‌شه، بعد از 1 مدت كاشف به عمل اومد كه باطري خالي كرده. اصلا آب باتري نداشت. دادشم مي گفت، تو عيد برديم نشون داديم. هر چي به طرف گفتيم آبش را چك كن، باطري سازه گفت: كه اين باتريهاش خوبه و لازم نيست چك بشه. سيم وصل كرديم و ماشين را روشن كرديم. من نيم ساعتي هم با ماشين بابام، توي بزرگراه‌ها گشتم ولي بازم باطري شارژ نشد. فردا بايد باتري ماشين را عوض كنيم.


امروز مدير عامل شركت دوستم، فوت كرد. بنده خدا فقط 38 سالش بوده، داشته صحبت مي‌كرده كه يك دفعه سكته كرده. دوستم مي‌گفت: رفتم توي اتاقش ديدم خوابيده، تعجب كردم. سابقه نداشت كه رئيسمون موقع كار بخوابه. يكي ديگه از بچه‌ها رفت، اون هم تعجب كرد، منتها اومد گفت كه خوابيدنش يكم عجيب به نظر مي‌رسه. بعد ديديم كه خر خر مي‌كنه. تا زنگ زديم اورژانس بياد. تمام كرد.
مي‌گفت:‌باورمون نمي‌شه كه رئيسمون مرده.
خدايش رحمت كند.

هیچ نظری موجود نیست: