دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۱

ديروز صبح زود رفتم سر كار، ساعت 8 از خانه زدم بيرون.
شبش هم ساعت 4 خوابيده بودم. بايد 1 گزارش را براي ساعت 10 كه جلسه داشتيم آماده مي‌كردم. اكثر كارهاش را همون پنج‌شنبه آماده كرده بودم. فقط مونده بود كه پرينت نهايي را بگيرم.
باز بعداز ظهرش حالم گرفته شد. يكي از بچه‌ها داشت در مورد مصاحبه يك نفر، كه با راديو پژواك كرده، صحبت مي‌كرد. حالم كلي گرفته شد. ساعت 5 بود كه يكي از دوستام اومد دنبالم. بايد راجب يك موضوعي با اون صحبت مي‌كردم. بعد از حدود نيم ساعت كارمون تمام شد، منم از خدا خواسته زود شال و كلاه كردم و من دوستم از شركت زديم بيرون. دوستم بايد وقتش را تا ساعت 7، يك جوري مي‌گذروند. چون ساعت 7 دوباره همون نزديكا كار داشت. با هم رفتيم. پارك نظامي گنجوي. يك صندلي تو سايه پيدا كرديم و شروع كرديم، در مورد بلاگها صحبت كردن. نزديك ساعت 7 بود كه بلند شديم. و رفتم دوستم را دم اونجايي كه كار داشت پياده كردم. و از اون طرف به طرف شركت يكي از دوستام راه افتادم. خيلي وقت بود كه از اون خبر نداشتم. از روز جمعه نقشه كشيده بودم كه حتما پيش اون برم.
تو راه نوار حكومت نظامي را گذاشته بودم و صداش را تا آخر زياد كرده بودم. نمي‌دونم چرا اين آهنگ را اينقدر دوست دارم.
7-8 سالم كه بود. خيلي اين آهنگ را دوست داشتم. يك مدتي 24 ساعته اين آهنگ را گوش مي‌دادم. شبها ضبط را با خودم مي‌بردم تو تختم و پتو را مي‌كيشيدم روي ضبط كه كسي نبينه. و اين نوار را گوش مي‌كردم. فكر كنم بالاخره مادرم از ترس اينكه نكنه يك وقت من خل بشم اين نوار گم و گورش كرد. 1 روز كه رفتم بيرون، يك دفعه گم شد. و ديگه هم اون نوار پيدا نشد.
تا اينكه چند وقت پيش رفته بودم خانه يكي از فاميل‌ها كه پك دفعه اين نوار را قاطي نوارهاش ديدم. سريع نوار را برداشتم، و با لبخند گفتم من اين نوار را با خودم مي‌برم. لازمش كه نداريد. بنده خدا اون ها هم كه تو كار انجام شده افتاده بودند، هيچ حرفي نزدند. پريروز نوار را دوباره تو قفسه‌ام پيدا كردم. و با خودم بردم تو ماشين. من معمولا خانه خيلي كم پيش مي‌اد كه نوار گوش كنم.
وقتي رسيدم، ديدم حال دوستم هم، خيلي تعريفي نداره. فهميدم كه دنبال خانه هست. ديدم اينجوري نمي‌شه. در دفترشون را بستيم و سوار ماشين شديم. و راه افتاديم براي چرخ و چلا. تقريبا از سال دوم، سوم دانشگاه كه با هم آشنا شديم. هر وقت كه اتفاقي مي‌افتاد. با هم مي‌رفتيم چرخ و چلا. و طبق معمول همچين كه تو ماشين نشستيم. صحبتهاي ما هم گل كرد و نظراتمون شكوفا شد. من به عادت اين چند وقته، سرماشين را گرفتم و رفتم به سمت كوه. اينقدر حرف زديم و راه رفتيم. كه هوا تاريك شد و ديگه چشم چشم را نمي‌ديد. اون موقع بود كه برگشتيم و سوار ماشين شديم.
و اما بعضي از نتايج و صحبتهايي كه در اين چند ساعت ما كرديم.
1- ما ايراني‌ها ملت خيلي عجيبي هستيم.
2- در جامعه ايراني هميشه يك دست نامرئي وجود داشته كه كشور را هدايت مي‌كرده. (عمر اين دست، بيش از 2500 سال هست!‌)
3- طي اين سالها (2500 سال) جامعه ايراني يك خاصيتي داشته، كه هر حكومت و مرامي كه وارد اون شده خود به خود ايرانيزه كرده و بعد اون را وارد جامعه كرده. حتي ايرانيهايي كه به خارج رفتند، اين خاصيت را دارند. مثلا الان تو لس‌آنجلس كه مي‌ري، كلي چلوكبابي، كله پاچه‌ايي و نون داغ كباب داغ و ... راه اينداختند،
4- وقتي احساس خطر مي‌كنند، براي حفظ خودشان، هر كاري را ممكنه بكنند. تا خودشان حفظ بشوند.(اينجا هم دست نامرئي هست.) شايد به همين خاطر باشه كه هيچوقت، هيچ قومي نتوانسته ايران را فتح بكنه، و زبان و خلقيات ايراني را از ما بگيره. (هر قوم متجاوزي هم كه ايران را فتح كرده، به جاي اينكه زبان و فرهنگ قوم متجاوز در ايران جاري بشه، زبان و فرهنگ قوم متجاوز تغيير كرده و زبان و فرهنگ ايراني گرفته.)
5- ما ايرانيها عادت‌هاي خاصي داريم. يكي از عادتهامون اين هست كه گندم مي‌كاريم و وقتي گندم رسيد و موقع برداشت شد، اون را آتش مي‌زنيم.
6- در كشورهاي ديگر دنيا، دولتها قانون تعيين مي‌كنند و مردم اجرا مي‌كنند. ولي در اينجا مردم قوانين خودشون را دارند و دولتها مجبورند، همون قوانين را به تصويب برسانند. در هر موردي كه خلاف اين موضوع عمل كردند. مردم به شدت موضع گرفتند و در طي زمان، با رفتارشون، لجبازيشون و ... قابليت اجراي قوانين را از بين مي‌برند. و كار را به جايي مي‌رسانند، كه اون قوانين اصلا پشتوانه اجرايي ندارند.
7- به طور معمول ايرانيها در ايران موفقتر هستند، ... (شايد بعدا در اين مورد چيزي بنويسم. و بگم چرا اين طور فكر مي‌كنم)
8- ملت غيرقابل پيش‌بيني هستيم، در هر زماني وقتي همه حس مي‌كنند، كه كار اين مردم، تمام هست و اين مردم تمام هست. يك دفعه 1 فكر، تمام معادلات را به هم مي‌ريزه. و راه‌كار جديدي ارائه مي‌ده.
9- در مورد نحوه فكر كردن،‌نسل خودمون و نسل پدرانمون، و اينكه چرا تو ماها سردرگمي وجود آمده هم صحبت كرديم.
10- ...
11- ...
آخرش هم، اين فكر را كرديم كه الان مردم، يواش يواش داره در مقابل فسادي كه تو جامعه گسترش پيدا مي‌كنه، احساس خطر مي‌كنه، اگر اين احساس خطر جدي بشه، خود مردم راهي براي جلوگيري از گسترش اون پيدا مي‌كنند. (دست نامرئي شروع به فعاليت كرده)

نتيجه: دليل اينكه امروز ما هنوز به زبان فارسي صحبت مي‌كنيم و هنوز كشوري به نام ايران وجود دارد، و هنوز مردمي كه به زبان و فرهنگشان عشق مي‌ورزند و ... همه و همه به خاطر وجود يك اراده و دست نامرئي هست كه در بين مردم وجود دارد.
(خودمونيم ديروز خيلي فكر كردم ها :> )

هیچ نظری موجود نیست: