2-3 روزه اصلا حس نوشتن ندارم، با اينكه اتفاقات جالبي برام افتاده، ولي اصلا دستم به نوشتن نميرفت.
چهارشنبه كه يك مهموني دعوت داشتم. مهموني خيلي جالبي بود، و من با خيلي از آدمهاي جالب آشنا شدم. جالبترين قسمت برنامه اون شب اين بود، كه 1 نفر كت شلواري بغل دست من نشسته بود، و يكي دوبار شنيدم در مورد زندان داره صحبت ميكنه. هر چي فكر كردم،نشناختمش.
فرداش كه اومدم حسينيه ارشاد، ديديم همون فرد داره صحبت ميكنه. تازه فهميدم اون آقاي كت شلواري احمد قابل بوده.
من به اواخر صحبتهاي آقاي قابل در حسينيه ارشاد رسيدم. 1 قسمت صحبت ايشان براي من جالب بود. داشت در مورد انتخابات صحبت ميكرد، و ميگفت: بعضيها هر جا ميروند از انتخابات كشورهاي ديگه انتقاد ميكنند و ميگويند، مثلا چون در لهستان يا آمريكا فقط حدود 50% درصد مردم در انتخابات شركت كردند، پس در اون كشورها، دولتشون مشروعيت نداره، حالا يكي نيست به اينها بگه، كه در انتخابات مجلس خبرگان فقط 42% يا 47% مردم شركت كردند. (من رقم دقيقي كه ايشان گفت يادم نيست، رقم ايشان يكي از اين 2 عدد هست.) چي شد، تو جاهاي ديگه بخاطر اينكه مردم تو انتخابات كم شركت ميكنند، دولتشون مشروعيت نداره؟ ولي اينجا مجلس خبرگان مشروعيت داره ؟ و ...
(پيش خودم گفتم بي خود نبوده كه دادگاه ويژه روحانيت به اون گير داده)
جمعه هم از صبح كار داشتم، قرار بود تو يك موسسه خيريه، به نفع اون موسسه غذا بفروشند. ما هم طبق معمول از اول وقت اونجا رژه ميرفتيم. كه به اونها كمك كنيم. بعد از اون هم براي 1 سري از بچهها فيلم نشون داديم. برنامه جالبي بود.
تا عصري برنامه ام اينطوري پر شد. عصرش هم كه اومدم خانه گرفتم خوابيدم. همه چي خوب پيش ميرفت تا شب كه اومدم رو خط، بلاگ يكي از بچهها را كه ديدم كلي حالم گرفته شد. از 2-3 هفته پيش حدس ميزدم كه اين اتفاق براي اون بيافته، ولي انتظار نداشتم كه به اين زودي اينطوري بشه.فكر ميكردم لااقل 1 ماه ديگه اين اتفاق بيافته. اميدوارم هر چي كه خيره همون بشه.
شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر