پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۳

لبه تيغ
سه‌شنبه هوس كوه كرده بودم، منتها وقتي به يكي از بچه‌ها زنگ زدم و اون گفت كه مي‌خوايم بريم تاتر، تاتر رو به كوه ترجيح دادم.
روزي كه ما رفتيم براي ديدن اين تاتر،‌ درست آخرين روز اجراي نمايش تاتر تيغ كهنه بود. بليط نمايش رو كه به كمك بچه‌ها جور شد. از اونجا كه يكي از بچه‌ها با يكم تاخير اومد، ما جز آخرين نفرها وارد سالن شديم. براي همين مجبور شديم روي زمين بشينيم. (براي من تجربه جالبي بود.) تاتر فوق‌العاده بود. اولين بار كه من ساعتم رو نگاه كردم،‌درست 1:30 از اول تاتر گذشته بود. اصلا باورم نمي‌شد كه اينقدر از زمان گذشته.
داستان نمايش، در مورد زندگي يك خانواده در سالهاي 1333 و بعد در حدود سال 1356- 1357 بود.
دكتر فرزام از رهبران يكي از گروه‌ها هست(ظاهرا حزب توده) كه مسئوليت اداره 4-5 استان رو بعهده داره و فعاليت در اون استانها رو سازماندهي مي‌كنه.
خسرواني از مامورين ساواك هست كه به عنوان يك فعال سياسي تبعيد شده، به دختر دكتر، مهرزمان فرزام نزديك مي‌شه و خودش رو به عنوان يك عاشق نشون مي‌ده، و در نهايت مهر‌زمان رو از دكتر خواستگاري مي‌كنه.
هرمز نقش پيشكار خانه دكتر فرزام رو بازي مي‌كنه كه دكتر رو در هدايت گروه‌ها ياري مي‌كنه.
داوود فرزام پسر عموي مهرزمان فرزام هست، كه از اول داستان عاشق مهرزمان هست.

در جريان اين تاتر، دكتر لو مي‌ره. و بعد از محكوميت در دادگاه، اعدام مي‌شه. بعد از اعدام دكتر، خسرواني فرار مي‌كنه، مهرزمان هم بالاخره رضايت مي‌ده كه با داوود پسر عموش ازدواج كنه.
بعد از اين يك دفعه داستان حدود 20 سال به جلو مي‌ره.
هرمز پير شده و يكم دچار ناراحتي اعصاب شده.
و حالا پسر داوود و مهر زمان فرزام، فردوس فرزام كه دانشجو هست. انقلابي شده و در پخش اعلاميه فعاليت داره.
در جريان يكي از همين فعاليت‌ها دستگير مي‌شه. و پرونده او به دست خسرواني كه حالا از مقامات بالاي ساواك هست مي‌افته.
در نهايت خسرواني به جبران عشقي كه به مادر فردوس داشته و براي جبران كاري كه قبلا كرده، فردوس رو آزاد مي‌كنه.
و در آخر خسرواني ظاهرا خودكشي مي‌كنه.
ديالوگهاي آخر، صحبتهايي كه خسرواني با فردوس مي‌كنه خيلي جالب بود.
از بازي دكتر و مهرزمان هم خيلي خوشم اومد. :)
وسط برنامه چند تا دختر بودند كه ناجور مي‌خنديدند. خنديدن اونها يكسري‌ها رو خيلي عصباني كرده بود. و وقتي اومديم بيرون يك بند به اون‌ها فحش مي‌دادند. و براي اينكه يكم اعصابشون آروم بگيره، هي سيگار مي‌كشيدند. خوش به حال خودم كه به اين جور برخوردها خيلي حساس نيستم و لذت خودم رو مي‌بردم....

اين ترم هم قبول شدم.

هیچ نظری موجود نیست: